مي گويد ببين چه درخششي، چه تلاءلويي، چه رنگي، چه اندازه اي، درست مثل «کوه نور» مي ماند، ديده اي آن الماس را، همان که بعد از مرگ نادر شاه سرقت شد، همان که روي تاج ملکه اليزابت است !! مي گويد ببين چه سنگ قبري، دولاشو رويش را دست بکش، ببين اين يکي شبيه تصوير شير مي ماند، آهان! اين را ببين، نمونه هايش در متروپوليتن نيويورک است، عکسش را که ديده اي! مي گويد چه نقشي دارد اين کاسه سفالي.
انگار عکسي از بهار است. هنوز تازگي گلهاي قفقازي را مي توان در آن حس کرد، انگار خزان عهدنامه هاي گلستان و ترکمانچاي نابودش نکرده، آدم را ياد بشقابهاي لعابي تبريزي مي اندازد، مجموعه داران روس امثالش را بسيار دارند! مي گويد ديدي آن تابلو را، آن نگاره هاي مينياتورش را، آن مردش را، آن ترنج را، آن عندليب و