ميراث ايرانيان در قفس بيگانگان
17 اسفند 1388 ساعت 9:49
نويسنده : عمادالدين قرشي
مي گويد آن تکه سنگ را نگاه کن، ببين، اين يکي نه، آن يکي، شبيه منشور کورش شده، بايد در موزه بريتانيا باشد، ...
مي گويد ببين چه درخششي، چه تلاءلويي، چه رنگي، چه اندازه اي، درست مثل «کوه نور» مي ماند، ديده اي آن الماس را، همان که بعد از مرگ نادر شاه سرقت شد، همان که روي تاج ملکه اليزابت است !! مي گويد ببين چه سنگ قبري، دولاشو رويش را دست بکش، ببين اين يکي شبيه تصوير شير مي ماند، آهان! اين را ببين، نمونه هايش در متروپوليتن نيويورک است، عکسش را که ديده اي! مي گويد چه نقشي دارد اين کاسه سفالي.
انگار عکسي از بهار است. هنوز تازگي گلهاي قفقازي را مي توان در آن حس کرد، انگار خزان عهدنامه هاي گلستان و ترکمانچاي نابودش نکرده، آدم را ياد بشقابهاي لعابي تبريزي مي اندازد، مجموعه داران روس امثالش را بسيار دارند! مي گويد ديدي آن تابلو را، آن نگاره هاي مينياتورش را، آن مردش را، آن ترنج را، آن عندليب و قمري و هزارش(بلبل) را، چقدر شبيه کارهاي رضا عباسي است، بايد هنوز در موزه هاي چين باشد! مي گويد آن تکه سنگ را نگاه کن، ببين، اين يکي نه، آن يکي، شبيه منشور کورش شده، بايد در موزه بريتانيا باشد، شايد الان در شعبه امارات لوور باشد... مي گويد، مي گويد و مي گويد... سفال ها، نقاشي ها، حکاکي ها، حجاري ها، نگارينه ها، سفالينه ها، مجسمه ها، تنديس ها، ابزار آلات و... از اين طرف دنيا تا آن سر دنيا نام موزه برايم رديف مي کند. از کانادا تا آفريقاي جنوبي نام حراجي ها را برايم مي شمارد. ميراث فرهنگي مان انگار بدون آن همه خاطرات دست دوم، ميراث فرهنگي نيست.
باور کنيم که ميراثمان را گم کرده ايم، توي موزه ها و حراجي هاي آن ور آب، نه مي شود تاريخمان را لمس کنيم، نه مي شود بدون اجازه به آنها نزديک شويم. بايد از پشت شيشه و خط سيستم هاي حفاظتي و با هزار بار منت، ميراث گذشته مان را ببينيم، تحسين شان کنيم و به اميد ديدار دوباره، بازگرديم. دلم لک زده براي يک حافظه با خاطرات اصل از ميراث فرهنگي مان(خاطرات دست اول و نه دست ساز و اسکن شده)، دلم لک زده ميراث پدرانم را در خاک خودم، ايران ببينم...
کد مطلب: 128
آدرس مطلب: http://titronline.ir/vdcebv8zijh8w.9bj.html?128