تيترآنلاين - روز بزرگداشت شاعر پرآوازه ی فارسی گوی و ایرانی تبار ، مولانای بزرگ ! زهد پیشه و جامه زهد پوشیده ای که پس از دیدن شمسش ، خورشید عشق بر دلش تابید و جامه ی زهد پاره کرد و پس از آن، کفر و ایمان چاکرش شد و دیدن شمس دینش و روی شمس ایمانش ! و اینچنین به قماری باخت ، باخت با اشتیاق تمام تن داد وبباخت هر چه بودش ، اما تنها در آرزوی قمار دیگر ماند. آن که با صنم عشق دل یک دله کرد و از صمد ، تنها آن دوای نخوت و ناموس را طلب کرد ، و گفت : /روزها گر رفت گو رو نیست باک ، تو بمان ای آنکه چون تو نیست پاک / و آری ! از صمد تنها صنم عشق را طلب کرد ... تا هر کسی را از ظن خود یار خویشتن سازد و بر جهانی باران معانی بارد ... بگذریم !
این که ما تا چه حد شاعر بزرگمان ، بزرگ داشته ایم را نمی دانم ! راستش نمی دانم جهان امروز وقتی نام مولانا را می شنود به یاد ایران ما می افتد و یا به یاد آن کشور همسایه ؟! نمی دانم قدر سرمایه ی معنوی ارزشمندی چون او ندانستن را به پای کم کاری مسئولان مربوطه می باید گذاشت و یا فرافکنانه به پای شرایط جهانی ! اما هر چه هست به نظر نگارنده ، موضوعی که اهمیت تاسف بار بیشتری دارد این است که ما ، از هر تبار و با هر زبان که هستیم ، قدر چنین بزرگی را ندانیم ، که ندانستیم ! و درس و پند وی را به دل نبندیم ... که نبستیم ! که اگر چنین نکنیم و دل به مغز سخن او ندهیم ، چه فایده گر تمام دنیا هر روز به ایرانی تبار بودن و فارسی گوی بودن وی شهادت بدهند و به آن اقرار کنند؟؟ آن همه در اصل قضیه تغییر چندانی ایجاد نمی کند !! آیا به راستی ما همزبانان وی قدر گوهری چون او را دانسته ایم ؟ ببینیم خود مولا به ما چه می گوید که سخن وی بی گمان خوشتر است ؛ /ای بسا هندو و ترک همزبان – ای بسا دو ترک چون بیگانگان/ آری مولانا این چنین می گوید و خوشا شهریار و چون او شهریاران که مغز سخن مولا را دریافتند. و افسوس بر ما همزبانان و هم تباران حضرت شاعر ، که چون بیگانگانیم با او . و نمی دانم شاید هندو و ترک ، همزبان تر و همدل تر از ما شده اند با او ، و ما تنها به ظاهر پارسی کلمات اشعارش دلخوش کرده ایم بی آنکه بخوانیمشان و بهتر بگویم بی آنکه خوب بخوانیمشان ... غافلیم از آنکه عشق را خود صد زبان دیگر است ! آری ! حکایت ما حکایت ظاهر پرستانی است که بدون آنکه ز آن همه معنا ، مغز را برداشته باشیم ، به جلد پوستی آن دل بسته ایم ! کاش ما بیگانگان با او بودیم اما ، زبان غریبانه ی وی را می دانستیم و محرم بودیم ... کاش درون و حال را می نگریستیم و نه برون و قال را ! که ؛ / پس زبان محرمی خود دیگر است ، همدلی از همزبانی خوشتر است / خوشا به حال آنان که به دنبال آن زبان دیگر رفتند و محرم شدند وی را ! که آری ! عشق را خود صد زبان دیگر است ! و ای کاش زبان سخنمان عشق بود ! و ای کاش زبان سخنمان عشق شود !
خوشا آنانکه در قمار عاشقانه ی مولای روم اندیشیده اند ! خوشا ملت عشق ! که ؛ ملت عشق از همه دینها جداست ، عاشقان را ملت و مذهب خداست ...
رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ... اسامه گلسفیدی
نظرات بينندگان: ۲ نظر انتشار يافته ۰ نظر در صف انتشار ۰ نظر غيرقايل انتشار
علي
۱۳۸۹-۰۷-۰۷ ۱۴:۴۹:۲۳
خيلي زيبا بود حتما باز هم از اين مطالب كار بشه (1195)