او مثل ديگران با اندک وزش سموم به طرف اين بوستان به مهاجرت نينديشيد، بر خلاف ديگران به دربار هند پناهنده نشد از فشارهاي اجتماعي و ناملايمات موجود ترک وطن نگفت
تاريخ انتشار: پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۱۷:۵۹
حافظ اگر حافظة ماست، اگر تبلور شعور ملي ماست اگر توانسته با گذشت قرنها، همدوش معاصران حرکت کند و اجتماعيترين شاعر ما تلقي شود، نه مَلِک بوده نه مَلَک. مثل تمام بزرگان هم روزگار يک آدم زميني بود، محيط بر علوم زمان، حافظ قرآن، شاعر و عارف غزل پرداز. آنچه باعث ماندگاري او شد شناخت جامعه، مديريت هوش رباي ذهن و زبان، طنز نهان، درک ظرفيت و ظرافت کلمه و کلام و از همه مهتر رندانه سخن گفتن او بود.
او مثل ديگران با اندک وزش سموم به طرف اين بوستان به مهاجرت نينديشيد، بر خلاف ديگران به دربار هند پناهنده نشد از فشارهاي اجتماعي و ناملايمات موجود ترک وطن نگفت. او جهان را به خانه آورد و در جهان خود ساخته، فلک را سقف شکافت و طرحي نو درانداخت. به جاي شعار و مصاحبه به راز ماندگاري شعر انديشيد، سپس طنز شريف را به عنوان ماده نگهدارنده وارد شعر کرد. به جاي خود سانسوري، خموشي و فراموشي به مهندسي انديشههاي عالي و انساني پرداخت.
خط قرمزها را دور زد و شوخ و شنگ و شلنگ انداز پيش رفت. به ياري جادوي جاودانة طنز و رندي بيان و چينش فني واژههاي شگفت، معمار شعري شد که حتي به مذاق مميران زمان خوش آمد! اين چنين بود که شعرش تبلور باورهاي سرکوفته ملتي بزرگ شد و به امروز رسيد.
شاعر امروز اگر به رمزگشايي انديشههاي پنهان در غزليات حافظ بپردازد، هرگز تن به ياس و خمودي نميدهد بلکه نفرت را به انرژي مثبت بدل ميکند و فارغ از تئوري توطئه و توهم ميماند و بدون شکرو شکايت ز نقش نيک و بد، چراغش را در اين خانه روشن ميکند؛ با اعتقاد بر اين که: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد.
من بعد از 25 سال تجربه و تکرار به خاطر پرهيز از سياهي لشکر شدن، دهة هفتاد را خاموش و لال در گوشهاي نشستم و فقط خوب ديدن را تمرين کردم. در کنار تخليه فاضلاب ذهني به تقويت چشمههاي عيني پرداختم؛ يک روز به حافظ رسيدم وقتي شنيد:
بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم/ پرسيد چه ميخواهي؟ گفتم: همچو حافظ به رغم مدعيان/ شعر رندانه گفتنم هوس است. لحظهاي بعد يک جلد نسخه اصلاح شدة دکتر غني را که پر از غلطهاي چاپي بود به من داد و گفت: هر چند اين نکته به تحقيق نخواهي دانست، اما بدان من هرچه دارم همه از دولت قرآن دارم. به سراغ قرآن رفتم، خواندم: ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به زبان آن قوم. پس استعاره رها کردم، زبان پيچيده کنار گذاشتم، به زبان آدميزاد حرف زدم و سادگي بيان اولين کارم شد.
بعد شنيدم:«صد نکته غير حسن ببايد که تا کسي/ مقبول طبع مردم صاحب هنر شود»و به دنبال صد نکته به طنز مرموز حافظ رسيدم. به آنِ عارفانة حافظ و طنز را در شعرهايم به کار گرفتم.
از شاهد و شاهدبازي در شعر فارسي دلم خون بود، پس به حذف دوم شخص مفرد مؤنث مفلوک پرداختم؛ اما ديدم شعر فارسي بدون کلمة يار چيزي کم دارد. گفتم شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است و چنين بود که نام مليحه،همسرم، زينت بخش شعرهايم شد.«رازي که بر غير نگفتيم و نگوييم/ با دوست بگوييم که او محرم راز است». از طنز نهان و حذف شعار و دوم شخص مفرد مؤنث و سادگي زبان به کوتاه سرايي رسيدم. چرا كه مثل حافظ معتقد بودم، رستگاري جاويد در کم آزاري مخاطب است.
به شعر اجتماعي دل بستم و هزار راه نرفته را آزمودم و پيام عالي حافظ را گرفتم و دانستم که چنگ و عود چه تقرير ميکنند. حال به لطف مخاطب فهيم به شعر فرانو رسيده ام؛ به طنز شريف(شکر خدا که هر چه طلب کردم از خداي/ بر منتهاي همت خود کامران شدم).
اميد که روز حافظ، روز تبلور شعور شاعران ما در پرداختن به مصائب انسان امروز، به محيط زيست، صلح بشري و تقويت باورهاي عالي و کشف عظمت از ياد رفتة ادب هزار سالة ما باشد.