دکتر فاطمی، مرد. مثل خیلیهای دیگر قربانی دیکتاتوری شد و مرد. در همان فصلی که این همه کار سیاسیاش، پختهاش کرده بود و فصل کارش بود
تاريخ انتشار: جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۲۳:۰۶
نوشتن در زمانه دیکتاتوری خطر کردن است و ننوشتن، تسلیم. حسین فاطمی، حتما اهل تسلیم نبود که جانش را بر سر قلمش داد.
صبح روز 19 آبان 1333،مرگ برای بار سوم سراغ حسین فاطمی را گرفت و کار ناتمام شعبان جعفری را در حالی تمام کرد که وزیر خارجه دولت مصدق هنوز به چهل سالگی نرسیده بود.
حسین فاطمی را در حالی رو به روی جوخه اعدام گذاشتند که آخرین خواستههایش؛ دیدار با مصدق، و دیدار با خواهر و همسر و فرزند دو سالهاش را رد کرده بودند و برایش مانده بود اجازه نوشتن وصیتنامه.
وزیر امور خارجه دولت مصدق، سرش را پای قلمش گذاشته بود، وقتی دو نفر زیربغلش را گرفته بودند تا تن بیمارش را روبه روی سربازان بکشند، به آنها که در محوطه زندان بودند گفته بود« من دیگر در این لحظات در مقام تظاهر و عوامفریبی نیستم و به مرگ خود یقین دارم و آنچه میگویم از روی حقیقت است. ما از نهضتی به پیشوایی دکتر مصدق حمایت کردیم که هیچ قصد و غرضی جز عزت و استقلال مملکت نداشت...»
فاطمی میدانست که تاوان مخالفت با انگلیس را هم پس میدهد اما قبل از آن،تنش میزبان کاردهای سلطنتطلبی شعبان جعفری بود که از اشرف،خواهر محمدرضا پهلوی، خط گرفته بود تا تن تبدار سیدحسین را که روی برانکارد به دادگاه میرفت مثله کند، هر چند که خواهر سید حسین هم که تنش را حائل بین برادر و کاردها کرده بود، بینصیب نماند و چهار ضربه چاقو نگذاشت دیگر از جا بلند شود.
سید قبل از اینکه گرفتار زندان شود،مدتی مخفی بود، اول در خانه امن کیانوری و مریم فیروز که سران توده بودند، اما ترسید که این خانه اتهام جدیدی به مصدق وارد کند،به جایی رفت که مربوط به توده نباشد و همه اینها در اثر ماجراهای 25 مرداد 1332 بود، که در جریان آن، بعد از فرار شاه از کشور، وزیر امور خارجه از سفیران ایران خواسته بود که نه فقط از آن «جانی فراری» استقبال نکنند بلکه دستگیری او را از میزبان بخواهند. و این در حالی بود که شاه به ایتالیا رفته بود و تلگرام های وزیر،باعث شده بود مظفر اعلم و نظام خواجه نوری شاه را در رم تنها بگذارند و رولزرویسی را که از سفارت خواسته بود به او ندهند.
اما در روی پاشنه قدرت دولت مصدق نچرخید، با وجود همه درخواستهای دکتر فاطمی، نخستوزیر زیر بار اعلام جمهوری نرفت. وقت نشد که فاطمی،علامه علیاکبر دهخدا را برای نامزدی ریاست جمهوری قانع کند و شعبان جعفری و دار و دستهاش خیابانهای تهران را بستند و میراشرافی در رادیو از آنها خواست که فاطمی را «قطعه قطعه» کنند و همین شد که تن خونآلود وزیر خارجه را از خیابان به خانه سیدکاظم قطب رساندند و بعد کار به خانه امن کیانوری کشید.
یازده ماه قبل از این، آخرین روز مهر ماه 1331، فاطمی که قول قطع رابطه با انگلستان را در سرمقالهای به مردم ایران داده بود، نامهای را امضا کرد که انگلیسیها را بیرون میانداخت و بعد از آن اسنادی از دخالت بریتانیا در ایران جمع کرد که مصدق آنها را در لاهه ارائه کرد و کارش را پیش برد.
این در حالی بود که یک سال قبل،ششم آبان 1330، دکتر فاطمی وقتی سر مزار محمد مسعود، رفیق و همکارش در روزنامه «مرد امروز» بود، مورد اولین ترور قرار گرفت و حدود یک سال از عمرش را سر گلولهای که از ریه و پایش درآورند گذاشت.
قبل از این که ترور نافرجام، فاطمی را یک سالی از «باختر امروز» که روزنامه او و عملا سخنگوی دولت مصدق بود، دور کند، مصدق که از جبهه ملی خارج شده بود و دولت تشکیل داده بود. به پیشنهاد حسین مکی، فاطمی معاون سیاسی و پارلمانی دولت شده بود، هم روزنامهاش را اداره میکرد و هم جبهه ملی را بدون مصدق سر پا نگه میداشت.
رسیدن مصدق به نخست وزیری، هم به سیدحسین گره خورده است. وقتی مصدق لایحه ملی کردن صنعت نفت را در کمیسیون انرژی مجلس طرح کرد، ترور رزمآرا نزدیک بود، خلیل طهماسبی که کار نخست وزیر را تمام کرد، مصدق در سالن جلسه کمیسیون نفت را بست و کلید را در جیب گذاشت و ماند تا اعضا پای لایحه را امضا کنند.
حسین علا، وقتی اعلام موافقت مصدق را گرفت و نخست وزیر شد، نمیدانست اجرای لایحه چقدر سخت است، وقتی فهمید که بین مصدق ، دربار و سفارت بریتانیا، نزدیکی ایجاد نمیشود،استعفا داد.
سیدضیا پا به دربار گذاشته بود صحبت از کودتا بود، فاطمی خبر را به مصدق رساند. همین شد که وقتی سخنگو ی جریان دربار، به خیال اینکه مصدق نخست وزیری را نمیپذیرد اسم او را پیش کشید، بازی خورد. سنا، به اشاره شاه ،لایحه ملی شدن صنعت نفت را تصویب کرد و مصدق اعلام کرد که دولت را تشکیل خواهد داد.
قبل از شروع داستان ملی شدن صنعت نفت، فاطمی روزنامه نگار و سردبیر «باختر امروز» به خیلیها نشان داده بود که اهل سازش نیست و مرید مصدق است.
کار تا آنجا پیش رفته بود که وقتی رزمآرا نخست وزیر وقت به خانه سیدحسین رفت که ازدواجش را تبریک بگوید و هدیهای به او بدهند، در جواب زبان بازیهایش که میخواست او را با خود موافق کند گفت «تیمسار، ما مرادی داریم که نامش مصدق است،اگر او را راضی کردید کار درست میشود، رضایت من فایدهای ندارد»
این حسین فاطمی که در مقام نماینده مجلس شانزدهم با رزمآرا اینطور حرف میزد، یک سال قبل از اروپا برگشته بود و در انتخابات تهران در کنار مصدق قرار گرفته بود،همان کسی بود که به اعتقاد خیلیها اولین بار ایده ملی کردن صنعت نفت را مطرح کرد.
عطش دانستنش هیچ وقت سیراب نشده بود که بعد از پایان جنگ جهانی دوستانش از جمله دولتآبادی نام او را در فهرست هیات مطبوعاتی که قرار بود به پاریس برود قرار دادند و اینطور شد که سیدحسین فرصت پیدا کرد بعد از یک دوره تبعید در اصفهان و تجربه فضای بازتر سیاسی در تهران، دکترای حقوقش را بگیرد.
اما پیش از اروپا هم نشان داده بود که نه قلمش را میشود شکست نه سکوتش را میشود خرید. آبانماه 1328 بود که به واسطه حسین مکی با مصدق آشنا شد و به او سر سپرد، به اشارههای اشرف که سعی میکرد او را در میان یاران خودش در بیاورد اعتنا نکرد و پیگیر تشکیل جبهه ملی شد، تا تشکیلاتی برای پشتیبانی از مصدق درست کند، و در جریان انتخابات دور شانزدم مجلس نشان داد که چقدر میتواند با روزنامهای که مردم صدای مصدق را از آن میشندیدند تاثیرگذار باشد.
سیدحسین، روحانیزاده نائینی، که پدرش بعد از پایان دوران ابتدایی او را به همراه به برادر بزرگتر راهی اصفهان کرده بود تا دبیرستان را در آنجا بگذراند، در اصفهان عملا مدیر روزنامه «باختر» بود که برادرش آن را اداره میکرد. در همان جا به سرشناسان اصفهان نشان داده بود که طبع نویسندگی دارد و وقتی علیرغم میل برادرش با چند توصیه نامه از اصفهان راهی تهران شد، ملکی مدیر روزنامه ستاره او را پذیرفت و بها داد تا در اندک زمانی سردبیر شود، در همان روزها بود که پایش به زندان حکومت هم باز شد و به تبعید اصفهان فرستاده شد تا دوباره مدیر روزنامه بدهکار «باختر» شود که برادرش آن را با بدهیها رها کرده و رفته بود. دومین باری که به تهران آمد فضای سیاسی کشور باز تر شده بود اما باز هم در میان آن همه روزنامه «باختر» با نثر تند و تاثیر گذار سید چیز دیگری بود، وقتی که سهیلی نخستوزیر وقت را شاه سلطان حسین میخواند و او را از ظهر نادر میترساند، یا مینوشت که «... حکومت رضا شاه، رشوهخواری و دزدی را که پستترین خصیصههاست در ایران رواج داده ...».
دکتر فاطمی، مرد. مثل خیلیهای دیگر قربانی دیکتاتوری شد و مرد. در همان فصلی که این همه کار سیاسیاش، پختهاش کرده بود و فصل کارش بود، تنش از تیرهایی دیگر رنجور بود که رو به روی جوخه ی اعدام ایستاد و مرد. اما از او به غیر از نام خیابانی در شهر، پایداری بر سر یک آرمان، وفاداری به یک رهبر باقی مانده است و این که فاطمی روزنامه نگاری بود ایستاده بر سر حیثیث قلم.