۱ |
ميهماننوازي ما ايرانيها زبانزد ديگر ملتهاست، خود نيز بر اين ويژگي فخر ميفروشيم. از ميهمان، خوب استقبال و پذيرايي و بدرقه ميکنيم. اين خصوصيت در خاطرات مستشرقين به بهترين وجه آب و تاب پيدا کرده است اما گويي اين ويژگي تنها در عرصهي مهماننوازي و عاطفي صدق ميکند و عرصه سياست چندان بهرهاي از آن ندارد.
با نگاهي به تاريخ تحولات سياسي بهخوبي پيداست که مردم ما از سياستمدارانشان سخت شايسته استقبال ميکنند؛ اما خوب بدرقهشان نميکنند. براي اثبات اين ادعا نيازي به تورق زياد صفحات تاريخ و جستوجو در زوايا و خفاياي آن نيست. کافي است سه دهه گذشته را که هنوز از خاطرهها محو نشده است، باهم بکاويم و مرور کنيم.
بسياري از خوانندگان اتفاقات سالهاي 68تا74 را بهخوبي بهياد ميآورند؛ آن سالها که تازه جنگ پايان يافته و کشور وارد مرحله جديدي شده بود؛ سالهايي که سازندگي خواست همگان بود. در آن اوضاع همه نگاهها و اميدها به فرد شماره يک جنگ، يعني هاشميرفسنجاني معطوف شد. هاشمي وارد کارزار انتخاباتي گشت و با استقبال مردم کليد اجرايي کشور بهدست او داده شد.
او هم متناسب با اوضاع زمانه، گفتمان سازندگي را برگزيد و با اين روش جهتگيري کشور را پيريزي کرد. ديري نپاييد که افتتاح دهها سد، بزرگراه، نيروگاه و... تيتر اول رسانهها شد. هاشمي خود نيز بهطور مستمر در قالب نشستهاي خبري و تريبون نماز جمعه، با ارائه آمارهاي خيرهکننده از دستاوردهاي دولتش ميگفت. هرکسي هم که در آن ايام آمارها را ميشنيد، در پوست خود نميگنجيد و برق شادي و شعف و اميدواري تمام وجودش را فرا ميگرفت.
روزها در پي هم ميآمد و ميرفت و دست هاشمي در ارائه آمار پُرتر و پربارتر ميشد و منحني محبوبيتش روبه اوج مينهاد. نرخ آمار دستاوردها موج فزاينده تورم را تحتالشعاع قرار ميداد و کمکم هاشمي از «سردار جنگ» به «سردار سازندگي» تغيير لقب يافت، بهطوريکه هرکجا قدم ميگذاشت، با اين لقب استقبال ميشد. الفاظ براي اداي دين استقبالکنندهها جوابگو نبود؛ باري در ادبيات سياسي در سالهاي بين 70تا74 به پاس قدرداني از تمام توفيقاتش، از او با نام «اميرکبير زمان» ياد ميکردند.
درست حدود دو سال مانده به پايان دوره دوم رياستجمهورياش، در زير پوست تعريف و تمجيدها، اتفاق ديگري در حال رخنمايي بود و آن اينکه عدهاي از سياسيون و نخبگان به بهانه نبود آزاديهاي سياسي و مدني، به نقد زيرزميني عملکردش پرداختند. آنان در بين خود، آمارهاي تکاندهندهاي از وضعيت اسفناک آزاديهاي سياسي را بهعنوان دستاورد دوران سازندگي ردوبدل ميکردند .
اين جمع وضعيت آن دوره مطبوعات و احزاب را در مقابل آمار سدها و پلها پررنگ ساختند و به مرور از وي اسطورهزدايي کردند.
کار به جايي رسيد که برخي از افرادي که با شعار «مخالف هاشمي دشمن پيغمبر است» جلوي هر نوع انتقادي را ميگرفتند که خود باني فضاي خفقان آن روزها شدند، ناگهان موضع عوض کردند و اينبار هاشمي را «داييجان ناپلئون» تمام مصيبتها شمردند و به او لقب «عاليجناب سرخپوش» دادند و باوجود خدمات بسياري که در دولتش صورت پذيرفته بود، از طرفي احساس فقر، توده مردم را ناراضي کرد و از سويي احساس خفقان، نخبگان را بهنحوي ديگر. با اين هجمهها بود که محبوبيت هاشمي براي ورودش به مجلس ششم هم کافي نبود.
ورود سيدمحمد خاتمي به سپهر سياست ايران در خرداد 76 بهعنوان رقيب ناطق نوري (که از همه طرف حمايت ميشد) با چنان استقبالي روبهرو شد که نه در تصور خود و نه در تخيل هيچکدام از يارانش نميگنجيد.
موج استقبال آنچنان بود که همه کارشناسان دنيا اذعان کردند که در ايران فصل سياسي جديدي آغاز گشته است. استقبال از خاتمي چنان بالا گرفت که بسياري از يارانش هم دچار توهم شدند و هر روز بر طبل توقعات مردم کوبيدند. انتظارات آنچنان زياد شد که برآوردنش از عهده خاتمي برنميآمد و در کارکرد رياستجمهوري نميگنجيد.
فاصله گرفتن خاتمي از انتظارات ايجادشده باعث شد تا کمکم طبقه نخبگان (که حاميان اصلي وي بودند) نااميد شوند و بسياري از آنان به شعار عبور از خاتمي اعتقاد يابند.
وضع بهگونهاي شد که در سال آخر رياستجمهوري خاتمي که وي براي سخنراني به دانشگاه رفته بود، نهفقط از کفزدنهاي ممتد در تأييد سخنانش خبري نبود، که دانشجويان با دو دوکردن به او مجال سخنگفتن هم ندادند. حدود دو سال مانده به پايان دوره دوم رياست جمهورياش، توده مردم درنتيجه تبليغات رسانهاي، وي را عامل نابسامانيهاي فرهنگي و تهديدي براي نظام ارزشها قلمداد کردند.
و بالاخره سال 84 فرا رسيد و محمود احمدينژاد نامزد ناشناخته، با شعارهاي مردمپسند و با شمايل متفاوت و بدون توسل به ابزار تبليغات و احزاب سر برآورد و بهشکل شگفتآوري مورد استقبال قرار گرفت و درنهايت هم انتخاب دلهاي مردم شد. پيروزي احمدينژاد هم سرآغاز فصل جديدي در نظام جمهوري اسلامي قلمداد شد.
او با رويکرد تغيير در روشهاي مديريتي کشور، ساختارهاي بسياري را بههم ريخت و منش متفاوتي را به نمايش گذاشت. سفرهاي استاني را باب کرد و خود و دولتش را به متن مردم برد. در سياست خارجي رويکرد تهاجمي را جايگزين روشهاي گذشته کرد و با تکيه بر شعار عدالت، وعده برخورد با مفاسد اقتصادي را داد.
محبوبيتش در مرزهاي داخلي محصور نماند، هر روز خبر از موج گسترده احمدينژاديسم در جهان اسلام و عرب تيتر رسانهها ميشد. منحني محبوبيتش آنچنان روبه صعود بود که کاپشنش مد شد و ادبياتش تأثير شگرفي بر ادبيات عامه گذاشت.
ميزان آراي او در دور دوم رياستجمهوري رکوردها را شکست و شعاع محبوبيتش تبعات شيوههاي نامرسوم مديريتش را تحتالشعاع قراداد. مجلس هفتم و هشتم قدرت هماوردي با او را نداشت و در وصفش مبالغهها ميکرد. او را هديهاي الهي ميشمردند و درنهايت هم به او لقب شعيببنصالح دادند؛ اما ناگهان ورق برگشت.
درست در اين روزها که حدود دو سال به رياستجمهوري وي باقي است، او نهفقط مورد هجوم منتقدان سنتي خود است، که همانهايي که در وصفش آنچنان مبالغهآميز سخن ميگفتند و هيچ نوع نقدي را برنميتابيدند، اکنون او را به بدترين صفات، توصيف و هر روز بيم و هشدار و انذارش ميدهند.
دست به هر اقدامي که ميزند، مورد سوءظن بسيار است و لقب جريان انحرافي براي ياران نزديکش به ورد زبانها تبديل شده. وضع آنچنان است که بسياري براي رأيآوري خود در انتخابات مجلس آتي، مسابقه تبريجستن از دولت را پيشه خود کردهاند.
حال با اين تفاسير، سؤالاتي که مطرح ميشود اينکه چرا چنين است؟ چرا آغاز و فرجام سياستمداران ما اينچنين متفاوت است؟ آيا اين تفاوت به تغييرات خود سياستمداران برميگردد؛ يعني آغاز سياستمداري آنان با فرجامشان متفاوت است؟ آيا وعدهها و انتظارات اوليه که خود ساختهاند، در پايان بلاي جانشان ميشود؟ آيا ناتواني در عمليساختن وعدهها به اين روزشان مياندازد يا فرهنگ سياسي ما چنين گرفتار افراط و تفريط شده؟ پاسخ به اين پرسشها خود نياز به مجال ديگري دارد.