سرافكندهايم كه ما را حتي براي باختن هم به آفريقاي جنوبي فرا نخواندهاند!
دوستاني كه اينقدر نگران آبرو و حيثيت ملي ما هستند البته، تكليفمان را روشن نميكنند كه ما اين آبروي كذايي را براي كي نگه داشتهايم و دو دستي به آن چسبيدهايم؟
تاريخ انتشار: يکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۰۸:۵۰
تيترآنلاين - سايت گل نوشت :
1) «خدا را شكر كه به جامجهاني نرفتيم»؛ اين جمله اين روزها تبديل به ترجيعبند مكرر در مكرر بسياري از اهالي فوتبال شده است. به نظر ميرسد بر خلاف سالهاي نه چندان دور كه همه مخاطبان اين حوزه خودشان را موظف ميدانستند حتي به طور مصنوعي هم كه شده بعد از هر شكست ملي، ابراز تاسف كنند و زانوي غم بغل بگيرند، اين سالها اتخاذ نوعي ژست روشنفكري باب شده كه به تبع آن، دوستان عزيز و كارشناسان محترم ناكامي را حق مسلم ما و پيشاني نوشت غيرقابل تغييرمان ميدانند و از وقوعش استقبال هم ميكنند!
كار به جايي رسيده كه حتي بزرگاني مثل ناصر حجازي، مهدي مهدويكيا و خداداد عزيزي هم با انبوهي از منتقدان همآوا شدهاند و يك صدا خدا را شكر ميكنند كه تيم ملي ايران راهي جامجهاني نشد. استدلال اين دسته از فوتباليها آن است كه با وضعيت نابهسامان كنوني، اگر جام جهاني ميرفتيم متحمل شكستهاي سنگيني ميشديم و به اصطلاح آبرويمان ميريخت. حالا تكليفمان چيست؟ واقعا بايد شكرگذار پروردگار باشيم كه ما را به مهمترين جشنواره فوتبال جهان راه ندادهاند؟!
2) «ترس»، همزاد ازلي و ابدي ماست. ما با ترس زاده شدهايم و انگار قرار است با همين لعنتي هم عطاي دار فاني را به نفع ديار باقي به لقايش ببخشيم! ميگويند اگر جهاني ميشديم و دست بر قضا درست به جاي كره شمالي ميافتاديم وسط گروه برزيل و پرتغال و ساحل عاج، بدجوري ميباختيم و آبرويمان ميرفت. دوستاني كه اينقدر نگران آبرو و حيثيت ملي ما هستند البته، تكليفمان را روشن نميكنند كه ما اين آبروي كذايي را براي كي نگه داشتهايم و دو دستي به آن چسبيدهايم؟
ترديدي نيست كه آموختن راه رفتن، بدون زمين خوردن غيرممكن است. راه حفظ اعتبار و آبروي فوتبال ايران، اين نيست كه دايم خودمان را از قدرتهاي برتر آسيا و جهان پنهان كنيم و بخزيم كنج لانه محقر خودمان تا خداي ناكرده كسي زمين خوردنمان را نبيند. اينكه ميگويند «شكست خوردن اولين گام رسيدن به پيروزي است»، يك تعارف ساده يا دلداري بيهوده براي بازندهها نيست.
فراموش نكنيم آلمان بزرگ را كه از 10 دوره اخير جامهاي جهاني، 5 دورهاش را فيناليست بوده هم، در مقدماتي يكي از همين دورهها با 5 گل مقابل انگلستان تن به شكست داد، اما هيچكس در ديار ژرمنها «وااسفا» و «وا آبروا» و «وا آلمانا» سر نداد. بايد ببازي تا راه بردن را بياموزي. اگر شكست خوردن نباشد، شكست دادن هم غيرممكن خواهد شد و چه نعمتي بالاتر از اينكه اگر قرار است ببازي، در جام جهاني ببازي؛ فستيوالي كه لحظهبه لحظهاش يك درس است و بازيكناني كه فقط يك بار شانس حضور در آن را پيدا ميكنند، از نقطهنظر حرفهاي، زيروزبر ميشوند؟
3) با اداي احترام به همه دوستان كه گمان ميكنند محروميت از بازيهاي آفريقاي جنوبي براي ايران يك «شانس» بود كه ميتواند آبروي كشورمان را حفظ كند، معتقديم فوتبال ما بدجوري از قافله دانشگاه بسيار ارزشمندي كه هر چهار سال يك بار برگزار ميشود جا ماند و اين زيان تاريخي، به هيچ وجه قابل جبران هم نيست. اگر در قاره سياه ميباختيم و حتي بد هم ميباختيم، غير از عبرتهايي كه شانس فراگرفتنش را داشتيم، باز هم سربلند بوديم كه بازنده برگزيدههاي دنيا هستيم، اما حالا سرافكندهايم كه ما را حتي براي باختن هم به ژوهانسبورگ فرا نخواندهاند!
براي ترميم اين جراحت، شايد راه خوبي باشد كه دوستاني از مالديو وپاكستان و تايلند دعوت كنند تا در ورزشگاه آزادي با يكي، دوگل مغلوب ما شوند، افشين قطبي فرصتي براي پروازهاي دومتري بيابد، علي كفاشيان بهانهاي براي قهقهههاي مستانهاش پيدا كند و البته آبرو و اعتبارمان هم حفظ شود.
اين اما بيترديد راه مناسبي براي كمك به فوتبال ايران نيست. اي كاش امروز ما هم آنجا بوديم تا بخت شانه به شانه شدن با ابرقدرتهايي را مييافتيم كه با همه زورشان ميآيند. براي آنهايي كه به اسم «آقايي آسيا» قانع نيستند و قلههاي دور دست را رصد ميكنند، هيچ لذتي بالاتر از پنجه در پنجه شدن باابرقدرتها نيست؛ آنچه شايد حتي دستمان را بشكند، اما وقتي خوب شد، آنقدر پرزور ميشويم كه بقيه از ما خواهند ترسيد.
4) هيچكدامشان جاي شكر ندارند. نه نرفتن به جامجهاني و نه دل سپردن به كارشناساني كه به بهانه حفظ آبرو، به استقبال اين ناكامي رفتهاند. قافله دانشكده آفريقاي جنوبي، بدون ما راهش را پي ميگيرد، مدرسه فوتبال برزيل 2014 را دريابيد تا دوباره مجبور به اين قبيل شكر كردنهاي عجيب وغريب نشويد!