مناقشه سياسي ميان دو کشور يک داستان است و منازعه اجتماعي ميان دو ملت، داستاني ديگر. هيچگاه نمي توان اين دو تضاد را در يک قالب گنجاند و برابر دانست. نمونه ها به وفور يافت مي شوند.
تاريخ انتشار: يکشنبه ۶ تير ۱۳۸۹ ساعت ۰۸:۴۰
تيترآنلاين - مناقشه سياسي ميان دو کشور يک داستان است و منازعه اجتماعي ميان دو ملت، داستاني ديگر. هيچگاه نمي توان اين دو تضاد را در يک قالب گنجاند و برابر دانست. نمونه ها به وفور يافت مي شوند. مردم ژاپن سال هاي سال با سفر هر يک از مقامات امريکايي به سرزمين شان به خيابانها مي ريختند و شورش مي کردند. کار گاهي به خودسوزي مقابل دوربين هاي تلويزيوني در وسط يک خيابان در اعتراض به حضور يانکي ها در سرزمين آفتاب مي کشيد. اما سياستمداران ژاپني ناگزير از برقراري ارتباط با امريکا بودند. مورد متضادش کم نيست.
اختلاف سياسيون دو کره. يکي شمالي و ديگري جنوبي. شمالي ها همواره جنوبي ها را تهديد به حمله نظامي مي کنند و جنوبي ها بلافاصله به آغوش امريکا پناه مي برند. اما مردم هر دو سرزمين خود را وابسته به هم و همخون و هم کيش و هم پيمان مي دانند. درست مانند روزگاري که آلمان دو شقه شده بود. شرقي ها در نزاع با غربي ها.... اما اين نزاع فقط ميان دولتمردان و رجل سياسي بود.
امروز همين تضادها در قلب اروپا به چشم مي خورد. آلمان ها در ناتو هم پيمان و متحد انگليسي ها هستند و بريتانيا در بسياري از موارد خود را ملزم به حمايت از تدابير سياسي دولت آلمان مي داند. اما هرگز يک آلماني در لندن و يا يک انگليسي در برلين و هامبورگ با استقبال گرم و روي خوش روبرو نمي شود. کينه دو ملت، پيماني است نامکتوب که براي سال هاي سال لازم الاجرا خواهد بود. *** حتي وقتي يک انگليسي و يک آلماني در ايستگاه اتوبوس به هم مي رسند، در نگاه يک شخص ثالث، جنگ جهاني دوم تداعي مي شود. چه برسد به اين که در جام جهاني، تيم هاي ملي دو کشور روبروي هم قرار بگيرند. جنگ جهاني دوم به هزار و يک دليل آغاز شد. يک دليلش بحران اقتصادي و تورمي بود که آلمان و ژاپن را در بر گرفت. اسپانيا، پرتغال و انگليس، تمام قاره آفريقا، آمريکاي جنوبي، خاورميانه، آسياي مرکزي و خاور دور را براي هم تقسيم کرده بودند و اين براي دولت نازي آلمان که هم با درخواست غرامت جنگ جهاني اول روبرو مي شد و هم نمي توانست محصولات خود را در هيچ کشوري (چون مستعمره اي نداشت) به فروش برساند، غيرقابل تحمل بود. ژاپني ها در همان سال ها با رشد روز افزون جمعيت روبرو شدند و توانايي سير نگه داشتن نيمي از مردم خود را نداشتند. پس بايد اتفاق تازه اي رخ مي داد. قرار نبود ابرقدرت ها با گفت و گو مستعمره هاي خود را در اختيار نازي ها قرار بدهند. پس در سال 1937 با حمله نظامي ژاپن به چين جرقه يک جنگ جهاني خورد و سپس در سال 1939 اين جنگ با حمله آلمان به لهستان رنگ واقعيت به خود گرفت. *** چه کسي نمي داند که در جريان جنگ خونين جهاني دوم، که به کشته شدن بيش از پنج ميليون و هفتصد و پنجاه هزار و چهارصد انسان انجاميد، جنگ جويان دنيا به دو دسته متحدين و متفقين تقسيم نشده بودند؟ نکته قابل تامل اين است که در جريان اين نزاع، که شش سال و يک روز به طول انجاميد، انگلستان و شوروي، درست برخلاف جريان آب شنا کردند. گروهي ادعا مي کنند آدولف هيتلر از ابتدا قصد داشت تمامي اروپا را تصرف کند و سپس به شوروي هجوم ببرد، اما آنچه در تاريخ به ثبت رسيده، از پشت خنجر زدن اوليه شوروي در اين نبرد را نشان مي دهد. شوروي با بريتانيا متحد شد و جالب اين که بريتانيا موفق شد پاي آمريکايي را وسط بکشد که در ابتداي جنگ اعلان بي طرفي کرده بود.
کارنامه جنگ جهاني دوم نشان مي دهد مهمترين دلايل شکست آلمان، يکي بمباران بمب افکن هاي بريتانيايي روي شهرهاي مرزي آلمان بوده و ديگري ورود ارتش عظيم امريکا به نبرد! مي توانيم در خاطرات مکتوب «اورل هاريمان» آمريکايي چنين تحليلي را از جنگ جهاني دوم بخوانيم: «چرچيل بي شک تئوريسين مطلق اين جنگ بود. استالين از روزولت (رييس جمهور امريکا) اطلاعات بيشتري داشت، اما چرچيل انگليسي بود که شوروي و آمريکا را رهبري مي کرد. اگر متفقين چرچيل را نداشتند، هرگز مقابل ارتش قسم خورده هيتلر پيروز نمي شدند! »
آلماني ها هرگز خاطره تصميم کليدي چرچيل در حمله شوروي به آلمان را از ياد نمي برند. جايي که به دستور چرچيل، جنگنده هاي هوايي بريتانيا، در 13 فوريه تا 15 فوريه سال 1945 (دو ماه قبل از پايان جنگ) بيش از 4500 تن بمب روي درسدن شهر مرزي آلمان ريختند. تا جايي که آسفالت خيابان ها ذوب و اجساد مردم غير نظامي غير قابل شناسايي شد! رقم کشته شدگان اين حمله هوايي بيش از 40 هزار نفر تخمين زده مي شود! اين در حالي است که چند ماه پيشتر، در حالي که پيروزي متحدين و در رأس آن آلمان قطعي به نظر مي رسيد، هرمان گورينگ دستور توقف بمباران هوايي لندن و فرودگاه هاي انگليسي به دليل کشته شدن غيرنظاميون را داده بود. *** جنگ به پايان رسيد و در آخر، اين نتايج در کارنامه خونين ترين نبرد معاصر کره زمين ثبت شد: «پيروزي متفقين، تاسيس سازمان ملل، آغاز جنگ سرد و تبديل شدن آمريکا، انگليس و شوروي (روسيه) به سه ابرقدرت دنيا! » آلمان کجاي اين معادله است؟ هنوز آنها مستعمره اي ندارند و هنوز انگلستان دنيا را زير سايه سازمان ملل مسخره اش چپاول مي کند! سازماني که به دست چين، روسيه، آمريکا، انگليس و فرانسه (پنج توليد کننده اول اسلحه هاي هسته اي و غير هسته اي در دنيا) اداره شود، مسخره نيست؟!