ماجرا به این صورت بود که من درس سطحام تمام شده بود و دنبال این بودم که در رشتههای آخوندی چه رشتهای را دنبال کنم.
تاريخ انتشار: چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۰:۴۲
به گزارش تيترآنلاين به نقل از صراط حجت الاسلام قرائتی در بخشی از گفتگوی خود با پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در بیان نحوه آشنائی اش با مقام معظم رهبری گفت: آغاز آشنایی بنده با آیتالله خامنهای به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. یعنی به حدود سیوپنج سال پیش. ماجرا به این صورت بود که من درس سطحام تمام شده بود و دنبال این بودم که در رشتههای آخوندی چه رشتهای را دنبال کنم. بروم فقیه و مدرّس و نویسنده بشوم یا یک منبری باشم یا دفتر عقد و ازدواج داشته باشم. خدا به دلم بَرات کرد که آخوند اطفال بشوم. الگو هم نداشتم. آمدم در کوچههای کاشان، چندتا بچه را دعوت کردم. گفتم بیایید وسط کوچه تا برایتان قصه بگویم. از هفت تا بچه شروع کردیم به قصه گفتن و بعد اصول ساده و ترجمه و تفسیر که الان ۳۶ سال است که قطع نشده است.
وی افزود: قبل از انقلاب جلسه ما وقتی رشد کرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زیارت مشهدالرضا علیهالسلام شدیم. به امام رضا(ع) عرض کردم آمدهایم زیارت و باید زود برگردیم و به جلسه کاشان برسیم، ولی دوست داریم چند روزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم که یک سید روحانی که در آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را میشناخت. گفت اینجا سمینار دبیران تعلیمات دینی است و من به آنجا میروم، شما هم با ما بیا. من گفتم من که دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم.
قرائتی ادامه داد: ما به فلکه آب رفتیم و منتظر تاکسی بودیم که یک ماشین ترمز کرد. یک روحانی پشت فرمان بود. آن سید را شناخت و سوارش کرد. ما را هم سوار کرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیز دکتر باهنر است؛ نخستوزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دکتر باهنر را شنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند که این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی که در کاشان جوانها را جمع میکند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
وی در ادامه بازگوی این خاطره گفت: خلاصه پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیران تعلمیات دینی جمع شدهاند و افرادی را دعوت کردهاند؛ از جمله دکتر بهشتی، استاد مطهری، آقای خامنهای و ... ما صحنه را که دیدیم، گفتیم میشود ۵ دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یک طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن و گفتیم. آنها هم خیلی پسندیدند.
قرائتی ادامه داد: صادقی نامی هم بود در آن جلسه که بعد از انقلاب نماینده مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت که وقتش را به من داد. من آنجا معرکهای گرفتم از بحثهای درجه یکمان. جمعیت هم بسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنهای آمدند. خب من آنوقت ایشان را نمیشناختم. گفتند من یک مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبی(ع) که رژیم آن را تعطیل کرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعد از نمازِ من همین تختهسیاه را بگذار و کلاسداری کن. الان هم بیا برویم خانهی ما.
وی افزود: از همان جلسه آیتالله خامنهای ما را برد خانهاش. چند شبی در خانه ایشان میخوابیدم و صبحها در مسجد صحبت میکردم. به این ترتیب آغاز آشنایی ما با ایشان این بود که ما به امامرضا(ع) متوسل شدیم که جلسه میخواهیم. سیدی ما را از حرم به فلکه آب برد و از فلکه آب به همراه شهید باهنر به سمینار رفتیم، از سمینار به همراه آیتالله خامنهای به خانهشان رفتیم. صبح جلسهای برای بچهها میخواستیم، شب جلسه برای جوانهای انقلابی جور شد و این آشنایی ما ادامه پیدا کرده و ما از ارادتمندان ایشان هستیم.