تا به حال شده احساس کنيد گوشي همراه زنگ ميزند يا در جيب ميلرزد، اما در واقع هيچ خبري نباشد؟ فکر ميکنيد همه رنگها را ميبينيد؟
تاريخ انتشار: دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۲۱:۲۲
تا به حال شده احساس کنيد گوشي همراه زنگ ميزند يا در جيب ميلرزد، اما در واقع هيچ خبري نباشد؟ فکر ميکنيد همه رنگها را ميبينيد؟ ميتوانيد به عکس عزيزان با دقت دارت پرت کنيد؟ ما در زندگي روزمره خود با اطلاعات بسيار زيادي روبرو ميشويم که مغز مسئول پردازش آنها است. قرار است مغز اطلاعات بيروني را به درستي پردازش کند، نتيجه درستي بگيرد و به ما براي زندگي در اين دنياي پر از محرک کمک کند. اما مغز، سيستمي پيچيده است که خطاهايي هم دارد. خطاهاي مغز در زندگي روزمره دائم اتفاق ميافتند و برخي از آنها را ما حتي به خطاي مغزي نسبت نميدهيم. دانستن اين که چه پديدههاي مغزي باعث اين خطاهاي روزمره ميشوند خالي از لطف نيست. با مجموعهاي ده تايي از مواردي که در زندگي روزمره اتفاق ميافتند و در آنها مغز دچار خطا ميشود آشنا شويد.
درها تا به حال شده وارد اتاقي شويد اما به کل فراموش کنيد که اصلاً براي چه وارد آن اتاق شديد؟ نکته جالب اين جا است که درها ميتوانند مقصر اصلي اين فراموشي عجيب باشند. روانشناسان دانشگاه «نوتردام» کشف کردهاند که عبور از يک در، باعث پديدهاي در مغز ميشود که ميتوان آن را جدا کننده رويدادي ناميد. در اين پديده، عبور از در، بخشي از افکار و خاطرات را از دستهاي ديگر جدا ميکند، درست همانطور که در فيلم عبور از يک در به معناي خارج شدن از يک صحنه و وارد صحنهاي ديگر شدن است. بنابراين ميتوان به زبان ساده گفت وقتي از يک در عبور ميکنيد، مغزتان اطلاعات مربوط به اتاق قبلي را کنار ميگذارد و با ارائه صفحهاي سفيد و جديد، خود را براي فضايي تازه آماده ميکند. البته جداسازي اطلاعات مغزي به ما کمک ميکند در اين دنياي پر از پويايي و پيوسته، اطلاعات و افکار خود را منظم کنيم، اما در مواردي هم آدم را کلافه ميکند!
ماه وقتي براي گردش شبانه همراه اطرافيان بيرون از خانه هستيد، ماه ميتواند عنصري زيبا و خاطره انگيز باشد. به احتمال زياد براي شما هم پيش آمده که در مواردي، ماه را بسيار بزرگتر از معمول ببينيد، با اين که ميدانيد ماه بزرگتر نشده و همان اندازه قبلي است. در واقع اين بزرگ ديدن ماه هم يکي ديگر از خطاهايي است که مسئولش مغزمان است. به احتمال زياد دليل اين پديده که خطاي ديد ماه يا خطاي ديد «پونزو» ناميده ميشود، اين است که ما عادت داريم ابرها را بالاي سر خودمان ببينيم و ميدانيم که وقتي ابري را در افق ميبينيم، آن ابر ميتواند بسيار بسيار از ما دور باشد. اگر ابري در افق به اندازه ابري که بالاي سرمان است به نظر بيايد، با خود فکر ميکنيم: آن ابر بايد خيلي بزرگ باشد. و چون ماهي که در نزديکي خط افق ميبينيم به اندازه ماهي است که به طور معمول بالاي سر خود ميبينيم، اين طور ادراک ميکنيم که ماه در نزديکي افق خيلي بزرگ است! پس در ديدن اندازه ماه مشکلي نيست، اما مغز آن را بزرگتر پردازش ميکند.
آژيرها و بوقها کدام يک از اين صداها بدتر هستند: صداي زنگ ساعت ديجيتالي؟ صداي کاميوني که در حال عقب آمدن براي بارگيري است؟ يا صداي سيستم تشخيص حريق وقتي باتري آن رو به اتمام است؟ همه آنها آزاردهنده اند. اين صداها در واقع متعلق به زندگي مدرن امروزي هستند و آزاردهندهاند چون از مواردي هستند که باعث ميشوند مغز کمي هنگ کند.
تکامل ما در راستاي شنيدن اين صداها نبوده است، به همين دليل هم براي فهم آنها مشکل داريم. صداهاي طبيعي از انتقال انرژي به وجود ميآيند که معمولاً از برخورد شيبي به شيء ديگر، مانند مضرابها به درام ايجاد ميشود و به تدريج هم محو ميشود. سيستم ادراکي ما به نحوي تکامل يافته که از اين کاهش براي فهم رويداد استفاده کند تا بفهمد چه چيزي آن صدا را به وجود آورده است و صدا از کدام سمت ميآيد. اما آژيرها و بوقهاي زندگي امروز، درست مثل خودرويي هستند که با سرعت ميراند و ناگهان به ديوار برخورد ميکند، توقف آن اصلاً تدريجي نيست! صدا در طول زمان تغيير نميکند و محو نميشود. به همين دليل هم مغز گيج ميشود که اين چه صدايي است و از کجا ميآيد.
عکسها همان طور که ما براي شنيدن صداي آژيرها تکامل نيافتهايم، براي ديدن عکس هم تکامل نيافتهايم! همانطور که ممکن است مادربزرگ شما ياد بگيرد با اينترنت کار کند، اما حسي دروني از آن ندارد، ما هم هشيارانه عکسها را ميبينيم و دريافت ميکنيم اما مغزهاي ناهشيارمان نميتوانند به راحتي آنها را از افراد و اشيايي که از آنها عکاسي شده تفکيک بدهند.
مطالعات نشان دادهاند که مردم در پرتاب دارت به سمت عکس کساني که دوست دارند، دقت خيلي کمتري دارند، در مقايسه با وقتي که به سمت عکس هيتلر يا بدترين دشمنشان دارت پرت ميکنند. همچنين مطالعه ديگري نشان ميدهد که وقتي از افراد خواسته ميشود عکس فردي را پاره کنند که در کودکي برايش ارزش و احترام زيادي قائل بودهاند، خيس عرق ميشوند. ديدن عکسها، برخلاف بسياري ديگر از کارهايي که ما در زندگي روزمره خود انجام ميدهيم، ميليونها سال سابقه تکامل و تمرين ندارد و به همين دليل هم مغز ما در جدا کردن عکسها از واقعيت دچار مشکل ميشود.
قرمز ـ سبز شما رنگ قرمز ـ آبي را ميشناسيد، همان رنگي که اسمش را بنفش گذاشته ايم. در واقع رنگي ديگر هم داريم که قرمز ـ سبز است، اما ما هيچ اسمي براي آن نداريم، چون آن را نميبينيم و در واقع مغزمان در برابر آن کور است! اين محدوديت در درجه اول به نحوه دريافت رنگها برمي گردد. درون شبکيه چشم ما سلولهايي وجود دارند که دوقطبي هستند. وقتي ما به رنگ قرمز نگاه ميکنيم، فعاليت اين سلولها به مغز ميگويد که با رنگ قرمز روبرو است و وقتي به رنگ سبز نگاه ميکنيم، اين سلولها دست از فعاليت برمي دارند و اين عدم فعاليت براي مغز به معناي ديدن رنگ سبز است. بهطور معمول، همکاري اين نوع سلولها در شبکيه چشم به ما امکان ديدن اغلب ترکيبهاي رنگي را ميدهد اما در مورد رنگهاي قرمز و سبز، ما هرگز نميتوانيم هر دوي آنها را از يک نقطه ببينيم و پردازش کنيم. البته تقريباً هرگز! در شرايط آزمايشگاهي ميتوان چشم را وادار کرد که هر دو رنگ را بهطور همزمان ببيند. افراد خوش شانسي که تحت چنين آزمايشي بوده اند، تجربه خود را توصيف ناپذير اعلام کرده اند، مثل وقتي که احتمالاً رنگ بنفش را براي نخستين بار در زندگيشان ديده اند: ديدن يک رنگ کاملاً تازه!
چرخها تا به حال به چرخهاي خودروهاي در حال حرکت در فيلمها نگاه کرده ايد؟ حتماً ديدهايد که به نظر ميرسد رو به عقب حرکت ميکنند. دوربينهاي فيلمبرداري از صحنه با طيفي محدود تصوير ميگيرند و اين در واقع خطاي مغز ما است که تصاوير داراي فاصله را پيوسته پردازش ميکند و فکر ميکند حرکت را در آن ديده است. وقتي اين تصاوير داراي فاصله از چرخهاي در حال حرکت گرفته ميشود و به مغز نشان داده ميشود، مغز آنها را در حال حرکت رو به عقب پردازش ميکند چون در اين حالت، تفاوت دو تصويري که پشت سر هم آورده ميشوند کمتر است.
البته همين اتفاق به طور نادرتر و عجيب تري در زندگي واقعي هم ميتواند بيافتد. نظريهاي که اين خطا را توضيح ميدهد، خطاي بصري تداوم چرخهاي واگن ناميده ميشود و اينطور توضيح ميدهد که مغز ما هم از دادههاي بيروني تصاوير مجزايي ميگيرد، درست مانند آن چه در فيلمبرداري اتفاق ميافتد. بنابراين مغز ما هم در حال فيلم برداري از دنيايي است که ما در آن زندگي ميکنيم.، اما هميشه سرعتش به اندازهاي بالا نيست که چرخهاي در حال حرکت را در همان جهتي ببيند که واقعاً ميچرخند.
چراغهاي روشن تا به حال شده ببينيد کسي با نگاه کردن به يک لامپ روشن چهار بار عطسه کند؟ آيا ممکن است کسي به نور حساسيت داشته باشد؟ بعيد است! بهاين پديده، واکنش عطسه نوري گفته ميشود، يک بههم ريختگي مغزي که زياد شناخته شده نيست. بهطور کلي، واکنش عطسه ما به طور غيرارادي و در زماني اتفاق ميافتد که چيزي مزاحم وارد بيني ما شود. واکنش ديگري که ما به طور معمول تجربه ميکنيم اين است که وقتي با نور زياد روبرو ميشويم، مردمکهايمان تنگتر ميشوند. همه واکنشهايي که بدن ما نشان ميدهد در واقع به پيامهاي پيچيده درون سيستم عصبي مغز برمي گردند. چنين تصور ميشود که پيامهاي ترکيبي ميتوانند نتايج ناخواستهاي را همراه داشته باشند. به همين سادگي! دانشمندان هنوز هم نميتوانند چنين پديدههايي را به روشني توضيح بدهند. اين پديده همچنين فوران آشکارسازي اتوزوم غالب «هليو ـ اپتالميک» يا به اختصار «اي.سي.اچ.او.او» ناميده ميشود.
مناظر کاملاً باز وقتي مردم در بيابان، صحرا يا جنگلهاي تنک و خلاصه هر جا که عاري از نشانههاي خاص باشد شروع به راه رفتن کنند، درون دايرهها راه ميروند. آزمايشهاي انجام شده روي افرادي که با چشم بسته راه ميرفتند، نشان ميدهد که بدون نشانههاي بيروني، در دايرههايي با قطر 20 متر دور خودمان ميچرخيم، در حالي که باور داريم در حال راه رفتن در يک مسير مستقيم هستيم. برخلاف باور عمومي، دليل اين پديده اين نيست که يکي از پاها قويتر يا بلندتر است. در واقع باز هم مغز است که دچار مشکل ميشود.
بر اساس مطالعات پژوهشگران موسسه زيست ـ ژن عصب شناسي «مکس پلانک» آلمان، چرخيدن به دور خود بر اثر تغيير احساس رو به جلوي فردي که در حال راه رفتن است اتفاق ميافتد. با هر گام، انحراف کوچکي در سيستم حفظ تعادل مغز يا شايد سيستم هشياري بدن اتفاق ميافتد و روي احساس فرد در مورد اين که مسير مستقيم کدام است تأثير ميگذارد. اين انحرافهاي جزيي روي هم جمع ميشوند و به مرور زمان باعث ميشوند که فرد در دايرههايي حتي با قطر کمتر دور خودش بچرخد. وقتي بتوانيم با داشتن يک ساختمان يا کوه در منظره احساس جهتيابي خود را تنظيم کنيم، اين انحرافهاي مغز روي هم انباشته نميشوند.
سايهها دست و پنجه نرم کردن با سايهها از آن مواردي است که مغز تلاش ميکند به ما کمک کند اما در واقع در مواردي وقتي سعي ميکنيم رنگ سطحي را تشخيص بدهيم، مغزمان ميداند که سايهها باعث ميشوند سطوح تيرهتر از معمول به نظر برسند. در نتيجه به طور خودکار سطوح داراي سايه را روشنتر از آن چه با چشم ديده ميشوند پردازش ميکنيم. اما در عين حال چون کنترلي روي اين تطابق نداريم، نميتوانيم بفهميم که سطحي که ميبينيم به واسطه سايه دقيقاً چه قدر تيرهتر شده است و همين امر مشکل ساز ميشود.مشکلي را که مغز ايجاد ميکند، به خصوص ميتوان در خطاهاي بصري که «ادوارد ادلسون»، استاد علوم بصري «ام.آي.تي» طراحي کرده است، مشاهده کرد. بهطوري که در تصوير بالايي، ما مربع آ را خيلي تيرهتر از مربع ب پردازش ميکنيم، در حالي که در شکل پايين نشان داده شده که اين دو مربع در واقع يک رنگ دارند. اين خطا دقيقاً به همين دليل اتفاق ميافتد که مغز ما، مربعي را که در سايه قرار گرفته روشنتر پردازش ميکند و تيرگي آن را به قرار گرفتن در سايه نسبت ميدهد.
تلفنها آيا تا به حال شده احساس کنيد گوشي همراهتان درون جيبتان دارد ميلرزد يا زنگ ميزند، اما وقتي آن را از جيبتان بيرون ميآوريد ميبينيد هيچ خبري نيست؟
اگر براي شما هم مانند اغلب مردم چنين اتفاقي ميافتد، پديدهاي را تجربه ميکنيد که به آن «لرزش خيالي» گفته ميشود و باز هم مغز مقصر است! مغز شما در واکنش به آشفتگيهاي زندگي شما به غلط نتيجه گيريهايي دارد. مغز با اطلاعات حسي زيادي بمباران ميشود و مجبور است محرکهاي مزاحم و بي استفاده را حذف کند و سيگنالهاي مهم را بيرون کشيده و پردازش کند. در دوران قديم ممکن بود منحنيهايي را که از گوشه چشم ميديديم، به اشتباه يک مار ببينيم.
اما امروزه، بيشتر ما بسيار با فن آوري درگيريم و مغز ما ممکن است هر چيزي مانند خش خش لباس يا صداي شکم را به اشتباه بهعنوان زنگ يا لرزش گوشي همراه پردازش کند و در نتيجه باعث شود دچار توهم صداي زنگ گوشي همراه يا حتي لرزش آن شويم.