آیا بهراستی این کشورهای نوپا که هر کدام روزی روزگاری، پارهای از سرزمین ایرانزمین بودهاند و بنا به دلایلی از کشور جدا شدهاند، سهمی از این میراث فرهنگی و چهرههای فرهنگی ندارند؟
تاريخ انتشار: جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۲۳:۱۴
«در اینکه دستگاههای فرهنگی و میراث فرهنگی ایران تا کنون در پاسداری از چهرههای فرهنگی و میراث فرهنگی ایران کوتاهی کردهاند شکی نیست، اما آیا بهراستی این کشورهای نوپا که هر کدام روزی روزگاری، پارهای از سرزمین ایرانزمین بودهاند و بنا به دلایلی از کشور جدا شدهاند، سهمی از این میراث فرهنگی و چهرههای فرهنگی ندارند؟»
به گزارش ایسنا، این مطلب بخشی از یادداشت شاهین آریامنش - باستانشناس و سردبیر نشریهی ایرانشناسی مارلیک - با عنوان «میراث مشترک، میراث همدلی» است. در این یادداشت آمده است: هرگاه که یکی از کشورهای پیرامونی ایران یا کشورهایی که در قلمرو فرهنگی «جهان ایرانی» یا «ایران فرهنگی» قرار دارند، شخصیتی تاریخی را به خود باز میخوانند یا میراثی معنوی را به نام خود در سازمانهای فرهنگی جهانی ثبت میکنند، صدای اعتراض ایرانیان و دوستداران میراث و تاریخ ایران برمیخیزد که علت آن را کمکاری دستگاههای مسوول و افزونخواهی کشورهای ثبتکنندهی اثر میدانند که مفاخر فرهنگی ما را به یغما میبرند.
میدانیم بخشهای بسیاری از سرزمینمان ایران به دلایلی مانند بیکفایتی و بیلیاقتی شاهان قاجار و پشتیبانی قدرتهای وقت، از دیگر بخشها جدا شدهاند. چهرههایی مانند «استالین» مرد پولادین شورویِ سابق که برای تثبیت مرزهای سیاسی سرزمینهای جداشده، چارهای نداشت بهجز اینکه برای این کشورهای نوپا، هستی و هویتی جداگانه از ایران پدید آورد و به کمک دولتمردان دستنشانده، با مهم جلوه دادن قومیت و کوبیدن بر طبل قومگرایی و القای برتر بودن قومیت بر ملیت و تغییر خط فارسی به خط «سیریلیک» این هویت و هستی نوین را بنیان گذاشت.
از سویی با کنار گذاشتن و بیاعتنایی به مفاخر، چهرهها و آثار ایرانی و از طرفی با مهم جلوه دادن شخصیتها و آثار قومیِ خود، در تلاش بود تا پیوندهای فرهنگی خود را از ایران جدا کند، اما دیری نگذشت که پی برد نهتنها مردم این سرزمینها به ایران وفادارند و ریشههای خودشان را از ایران جدا نمیکنند، بلکه با از بین بردن چهرهها و میراث فرهنگی ایرانی، به برگهای زرد و پژمردهای میمانند که سخت بیدرخت و ریشهاند.
او همچنین ادامه داده است: دولتمردان کشورهای نوپا همراه قدرتهای بزرگ، طرحی نو درانداختند و با تیشه بهدنبال ریشه گشتند و بر آن شدند تا به این چهرههای فرهنگی و میراث معنوی، برچسبی غیرایرانی بزنند و اصلِ ایرانی آنها را بزدایند که ثبت ساز تار به نام جمهوری آذربایجان در یونسکو، کندن کاشیهای مزین به شعرهای فارسیِ گرداگرد آرامگاه نظامی و ثبت بازی چوگان در یونسکو، نمونههای روشنی از چشم پوشیدن از اصل ایرانیِ آنهاست.
حال ما ایرانیان دو راه بیشتر نداریم یا بنشینیم و نظارهگر ثبت تکتک آثار و چهرههای فرهنگی به نام کشورهای نوپا باشیم، یا فعالانه در این عرصه بکوشیم و نگذاریم که ستارههای درخشان فرهنگ ما از دست بروند.
بیگمان هیچکدام از ایرانیان میهندوست با راه نخست موافق نیستند. بنابراین چارهای نداریم بهجز اینکه راه دوم را در پیش بگیریم. راه دوم نیز به دوراهی میرسد یا باید تکتک چهرهها و میراث فرهنگی و آثار معنوی خودمان را بهتنهایی در سازمانهای فرهنگی جهانی مانند یونسکو به ثبت برسانیم یا باید با کشورهای پیرامونی خود دست به دست هم دهیم و این چهرهها و آثار معنوی را بهصورت مشترک در سازمانهای جهانی ثبت کنیم و به معرفی آنها بپردازیم.
بیگمان برخی، با ثبت آثار معنوی و چهرههای فرهنگی بهصورت مشترک با کشورهای پیرامونی همداستان نخواهند بود، چون آنها را متعلق به ایران امروزی میدانند؛ اما با پیش گرفتن چنین رویهای، ما خود مرزهای سیاسی با کشورهای پیرامونی را که چند دهه پیش قدرتهای جهانی پدید آورده بودند، سختتر و محکمتر میکنیم.
اگر قدرتهای وقت، بخشهایی از سرزمین ما را جدا کردند و مرزهای سیاسی نوینی پدید آوردند، اینبار ما با این رویه، مرزهای فرهنگی نوینی پدید میآوریم و بیش از پیش، پیوندهای فرهنگی دیرپای خود را با سرزمینهای جداشده یکی میکنیم.
اگرچه مرزهای سیاسی ما را از بستگان و خویشاوندانِ همزبان و غیرهمزبان خود در کشورهایی مانند آذربایجان، قزاقستان، ترکمنستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان، ارمنستان و گرجستان گسسته، اما همچنان پیوندهای فرهنگی بین ما برقرار است. اگر غیر از این بود، نوروز، درفش فرهنگمان را با همدیگر در یونسکو به ثبت نمیرسانیدم.
«مولوی» در شرق ایران، یعنی بلخ زاده شد و در غرب ایران اوج گرفت. «کمالالدین بهزاد» در هرات زاده شد در تبریز کمال یافت. «ابوعلی سینا» در بخارا زاده شد در همدان آرام گرفت. «انوری» در سرخس زاده شد، در بلخ و مرو و نیشابور بالید و در بلخ آرامید. «کمال خجندی» در خجند دیده به جهان گشود، در تبریز رخت از جهان بربست. «ابوریحان بیرونی» در خوارزم زاده شد در غزنین درگذشت. همانگونه که هر ایرانی میتواند به خود ببالد و بنازد که حافظ و سعدی و نظامی و فردوسی به سرزمین او تعلق دارد، هر افغانی، تاجیک، آذری، گرجی و ارمنی نیز میتواند به خود ببالد که این چهرههای درخشان ادب و فرهنگ به او تعلق دارد.
همانگونه که هر کسی که در مرزهای سیاسی ایران امروزی زاده شده است با هر بار خواندن شعر حافظ به خود میبالد. همهی این چهرهها و میراث معنویِ ایران دیروز، فقط از آن ما ایرانیان امروز نیست، از آن همهی کسانی است که در قلمرو جهانِ ایرانی یا ایرانِ فرهنگی میزیستند و خواهند زیست.
بیگمان دولتمردان کشورهای پیرامونی ایران مانند جمهوری آذربایجان تمایلی به ثبت میراث معنوی بهعنوان میراث مشترک همراه با ایران ندارند، چون با ثبت میراث معنوی مشترک، مهر تأییدی بر اشتراکات فرهنگی و پیوندهای فرهنگی با ایران میزنند. این در حالی است که دولتمردان این کشورها در تلاشاند برای خود، هستی و هویت نوینی جدا از ایران بسازند که تلاش جمهوری آذربایجان برای ثبت بازی چوگان بهعنوان بازی محلی، نمونهای از این سخن است.
متأسفانه مسوولان میراث فرهنگی ایران در نشست سالانهی یونسکو در باکو، راه را به خطا رفتند و در برابر تلاشهای جمهوری آذربایجان برای ثبت بازی چوگان خاموش بودند. در حالی که میتوانستند چوگان را بهصورت مشترک در یونسکو ثبت کنند آن هم نه فقط با جمهوری آذربایجان بلکه با کشورهایی که پیشتر آیین نوروز را بهصورت مشترک با همدیگر ثبت کردند، چون این میراثها متعلق به همهی مردمی است که روزی روزگاری مرزهای سیاسی مشترکی به نام ایران داشتند. ایران بهتر است بهعنوان یک کشور مادر، فرزندان تازهبالیدهی خود - کشورهای پیرامونی - را که چندی است مادر کهنسالِ خود را به عمد فراموش کردهاند، گرد هم بیاورد و چهرههای فرهنگی و میراث معنوی را مانند میراث شکوهمند نوروز، بهصورت مشترک با آنها در سازمانهای جهانی ثبت و معرفی و از این راه، پیوندهای فرهنگی خود را با این کشورها استوارتر کند. میراث مشترک، میراث همدلی ما با فرزندان، بستگان و خویشاوندانمان در آنسوی مرزهای سیاسی است.