کسی که رشته پزشکی را انتخاب کرده است یا آدم دیوانهای بوده و یا عاشق و به همین دلیل هم نصیحت پذیر نیست و میداند که چه کاری میکند. من به پزشکانی که به بالاترین درجه علمی رسیدهاند نمیتوانم نصیحتی کنم، ولی خواستهام این است که چرا برای پزشکان جوان امکان فعالیت و تسهیلات عالی قائل نشویم که برای گذرداندن طرح در اقصی نقاط کشور آن هم اجباراً ساعت شماری نکنند که هر چه زودتر از آن محیط خارج شود؟ تفکر پزشکان ۳۰ سال پیش با پزشکان امروزی کاملاً متفاوت است. چه چیزی آن زمان ارزش بود که در حال حاضرارزش نیست؟
در آن زمان ابزار نداشتیم. سونوگرافی نداشتیم و دستگاههای هایتک وجود نداشت. فقط پزشکی با معاینه، گوشی، دست و شرححال گیری انجام میشد. به نظر من در حال حاضر تنها تکنولوژی رشد کرده است نه علم پزشکی. در حال حاضرهمکاران جوان ما دست به گوشی نمیزنند، معاینه شکم نمیکنند و شرح حال هم نمیگیرند. بیمار به پزشک میگوید دلم و پزشک میگوید برو سونوگرافی. در آن زمان ما مینشستیم و با مریض حرف میزدیم و براین اساس بیماری را تشخیص میدادیم. در حال حاضر پزشک با وجود آزمایش، سونو گرافی براساس درست بودن و یا نبودن این جوابها تصمیم میگیرد و بیماری را تشخیص میدهد که این یک فاجعه است.
فکر میکنید این موضوع به تدریس اساتید امروزی برمیگردد؟ یا عواملی دیگری زمینه ساز وجود چنین اخلاق و رفتاری در میان دانشجویان و پزشکان است؟ این معضل معضل جهانی است برای اینکه متأسفانه اعتماد به پزشک از بین رفته و مرتب از پزشکها شکایت میشود. برای اشتباهات دیه گذاشتهاند و عدهای هم منتظرند پزشک اشتباهی کند تا دیه را از او بگیرند. در این شرایط پزشک مجبور است که خودش را گارانتی کند؟ پزشک با خود میگوید سونوگرافی،ام ار آی و آزمایش را از بیمار درخواست میکنم تا فردا اگر مشکلی پیدا شد کمیسیونهای پزشکی به من نگویند که چرا فلان نکردی؟ در واقع اساس کار ما اشکال دارد. در این شرایط پزشکان دلسرد میشوند و به کشورهای دیگر میروند. در قدیم هر چیزی که پزشک میگفت مردم قبول میکردند چون میدانستند پزشک خیر آنها را میخواهد. در واقع پزشکان امروزی امنیت ندارند.
باید کارشناس فن به بنده بگویند که این فرهنگ از کجا به وجود آمده است؟ چرا چنین بیاعتمادی به وجود آمده؟ چه کاری باید انجام دهیم که بیاعتمادی طرفین از بین برود. پزشک وقتی امنیت نداشته باشد از اینکه بیمار بدحال قبول کند میترسد و در این شرایط بیماران بدحال به سمت بیمارستانها و دانشگاههای دولتی میروند که هجوم وحشتناکی رخ میدهد و این بیمارستانها نمیتوانند پاسخگوی نیاز مردم باشند.
اساتید شما مثل دکتر قریب بیشتر بر روی چه چیزی تأکید میکردند که امروزه به آن توجه نمیشود؟ آنها اکثراً به شم پزشکی، معاینه و شرح حال گیری تأکید داشتند. دقیق یادم هست که روزی دکتر قریب آمد و بیماری را به ما نشان داد که دستانش میلرزید و از ما پرسید که دلیل لرزش دست بیمار چیست؟ یک نفر گفت دلیل آن تیروئید است، یکی گفت اعصاب و همه نظرهای مختلفی دادند. دکتر به ما گفت همه شما اشتباه کردید. گفت بیایید چهره فرد بیمار را نگاه کنید. زمانی که به بیمار نگاه کردیم مشاهده کردیم که حلقهای دور قرنیه چشمش وجود دارد. دکتر قریب گفت علت لرزش دست این بیمار مصدومیت با املاح بوده است. به همین دلیل استاد بارها به ما توصیه میکرد که شرح حال درستی از بیمار بگیریم و معاینه درستی انجام دهیم. هیچ وقت شم پزشک، معاینه و شرححال گیری جای سونوگرافی وام آرای را نخواهد گرفت.
معنویت در رسیدن به موفقیت شما تا چه حد تأثیر داشته؟ اگر بخواهید حق را بگویم من به خانوادام ظلم کردم چرا که شب و روزم در خدمت مردم و بیماران بود. کسی که این رشته را انتخاب میکند عملاً با یک خانواده بزرگی وصلت میکند که آن ملت است و در واقع خانواده اختصاصی دیگری برایش معنا پیدا نمیکند. بنابراین باید معنویتی وجود داشته باشد. تنها پول مسأله نیست. اگه پول مسأله بود فرد تجارت میکرد. در پزشکی بیمار، نصفه شب، وقت و بیوقت و ساعت ۳ زنگ میزند و میگوید دکتر چرا خوابی؟ مردم نمیتوانند تصور کنند که پزشک سوپر من نیست. به همین دلیل است که پزشکان زندگی خصوصی هم نخواهد داشت. این موضوع چه چیزی جز عشق، علاقه و اعتقادی که به اجر و ثواب دارند میتواند داشته باشد. پزشکان همه عاشق هستند. بیایید دیدتان را به پزشکان عوض کنید. چهار نفر که وضع مالیشان خوب است و موفقند و از طرفی کارهایشان هم خوب بوده چرا حالا فقط پول گرفتن آنها را میبینید؟ این پزشکان بیمارانی که در حال مرگ بودند را درمان کردند. بیایید کمی بزرگ فکر کنیم.
چه توصیه به جوانانی که این رشته را انتخاب کردهاید دارید؟ کسی که رشته پزشکی را انتخاب کرده است یا آدم دیوانهای بوده و یا عاشق و به همین دلیل هم نصیحت پذیر نیست و میداند که چه کاری میکند. من به پزشکانی که به بالاترین درجه علمی رسیدهاند نمیتوانم نصیحتی کنم، ولی خواستهام این است که چرا برای پزشکان جوان امکان فعالیت و تسهیلات عالی قائل نشویم که برای گذرداندن طرح در اقصی نقاط کشور آن هم اجباراً ساعت شماری نکنند که هر چه زودتر از آن محیط خارج شود؟ ما باید بستر کاری را فراهم کنیم که این موضوع به دولتمردان مربوط میشود. من شک ندارم، از آنجایی که خودم هم پزشک هستم هیچ جوانی نیست که نخواهد خدمت کند ولی باید بستر آن را فراهم کنیم.
آیا بستر لازم برای شما فراهم شده بود؟ دقیقاً برای من بستر لازم فراهم شد و اگر برای جوانان هم فراهم شود هزاران نفر میتوانند اقداماتی که بنده انجام دادهام را انجام دهند.
شما بیمارستان صارم را تأسیس کردید چگونه مخارج آن را تأمین کردید و مدیریت آنرا انجام دادید؟ باز هم میگویم عاشق کارم بودم. من با دست خالی اینجا را ساختم و پولی نداشتم. مقداری ارث به من رسیده بود و بقیه هزینه بیمارستان را با کار کردن، جراحی، ویزیت و با قسط پرداخت کردم. خدا میگوید از من بخواه، کارهای بزرگ بخواه. من خواستم و توانستم. این یک انرژی مثبت است باور کنید.
در زمان شما وضعیت اقتصادی کشور اینگونه نبود. جوانان امروزی با چنین شرایط اقتصادی چگونه میتوانند به هدفشان برسند؟ زمانی که ما هم جوان بودیم پدران ما گفتند که یک شانه تخم مرغ گران شده است. موضوع این نیست. هر جامعهای نسبت به پیشرفت خودش را تطبیق میدهد. زمان ما هم گران بود. در آن زمان من به شهر محرومی در بوشهر رفتم که آب تصفیه نداشتیم، میوه اصلاً نبود و نمیتوانستم برای فرزندم شیر تهیه کنم ولی با این حال دلمان خوش بود که بالاخره جایی بود که کار میکردیم.
مردم ویزیت کمی به من میدادند و با همان هم زندگی را اداره میکردیم. امروزه جوانی که تشکیل زندگی داده و پزشک هم هست انتظار دارد از حداقل متوسط زندگی برخوردار باشد. آیا امکانات فراهم است؟ پس باید انتظاراتمان را دو طرفه کنیم. جوانی که دانشکده پزشکی را بعد از ۷ سال طی کرده و دود چراغ خورده حالا انتظار دارد که حداقل، امکانات خوبی برایش تأمین شود تا خدمات ارائه دهد. این امکانات را او نمیتواند فراهم کند. آن پزشک جوان فقط میتواند طبابت کند و امکانات را باید جامعه برایش فراهم کند. اینجاست که بنده بر خط سوم درمان تأکید میکنم یعنی باید مردمی حرکت کنیم. دولت با بودجه محدودی که دارد نمیتواند این کار را انجام دهد مردم باید به فکر باشند.
یک خاطره خوب از دوران فعالیتتان بگویید؟ خاطرات زیادی دارم. زمانی که در آلمان بودم و کار میکردم. دیدم که یک دفعه خانم مسنی آمد و نامهای به من داد. از بیماران آنجا بود. نامه را خواندم و هنوز هم آن را دارم. در نامه به آلمانی نوشته شده بود که «برای اولین بار من طعم محبت یک پزشک را چشیدم. محبتی شما کردید که پدر و مادرم به من نکردند. من را محبت تو نجات داد و سالم شدم برایت آرزوی موفقیت دارم.» خانم ۶۵ سالهای که من درمانش را طی کرده بودم مقداری خوش اخلاقی باعث شده بود که این نامه محبت آمیز را بنویسد.
از این خاطرات در ایران هم زیاد دارم. زمانی را که نوزادان دوقلو IVF را در سال ۷۰ به دنیا میآوردم یادم نمیرود، آن روز روز بسیار بزرگی بود. آن زمان امکانات سونوگرافی وجود نداشت و ما میترسیدم که نوزادان غیر طبیعی به دنیا بیایند. وقتی هر دو نوزاد را سالم دیدم واقعاً انگار دنیا را به من داده بودند. ببینید ما پزشکان با چنین چیزهایی شاد میشویم فقط پول مطرح نیست.
مرجع : سینانیوز
نظرات بينندگان: ۱ نظر انتشار يافته ۰ نظر در صف انتشار ۰ نظر غيرقايل انتشار
۱۴۰۰-۰۳-۱۰ ۲۱:۴۱:۲۸
چه لذت بزرگی ست عاشق بودن و دیوانه بودن
من به این عاشقی و دیوانگی میبالم (51529)