دروغ ميگويند و چشمدرچشم مخاطب ميدوزند تا مبادا لحظهاي در راستي آن دروغ ترديد کند. تکرارش ميکنند تا مبادا فرصتي براي حرف راست باقي بماند. اگر اشتباه ميکنند، چنان بر آن پاي ميفشارند که مبادا در درستي آن خدشهاي وارد شود
تاريخ انتشار: دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۱۴:۰۰
در راستاي اينکه در کشورما حدود و مرزها چندان تعريف و تثبيتشده نيست و هرروزه مرزهاي مختلفي جابهجا ميشود، لازم است مانند قيمت طلا و ارز مظنه آنرا جست و برآناساس عمل کرد.
يک روز خطوط قرمز چنان دور و بر يک جريان سياسي خاص محکم ميشود که درازکردن پا هم گناهي نابخشودني ميشود و زماني ديگر همين خطوط قرمز براي جريان ديگري مجالي به وسعت کشور فراهم ميکند تا جولان دهد و خودش هم خطوط را جابهجا کند و بر دست و پاي حريف ببندد و البته اينچنين نيز نميماند و دوباره همين جريان در محدودهاي به وسعت يک مربع کوچک، محصور خطوط قرمز ديگري ميشود و به همين ترتيب، بازي با خطوط قرمز ادامه پيدا ميکند. يا مثل خط فقر که هر روز کسي گوشهاي از آنرا گرفته و به تناسب موقعيت و جايگاهش آنرا بالا و پايين ميکشد، ميتوان بسيار بر اين خطوط متحرک اضافه کرد: نرخ تورم و آمار بيکاري و...
در جريان اختلاس جديد، اگرچه سؤالات بيشماري مطرح شد، اما يک سؤال بهنظر ميرسد سؤال مهمي باشد که پاسخ به آن ميتواند جلوي بسياري از رفتارها و گفتارهاي هزينهبر و مسئلهساز را بگيرد. اين سؤال را چند روز پيش، رئيس قوهقضاييه مطرح کرد و آن اين بود که «مرزهاي وقاحت کجاست؟»
بسياري از رفتارها و گفتارهاي سياستمداران در چند سال گذشته باعث ايجاد اين سؤال مهم شده است. بهنظر ميرسد که برخي مرز را نيز جابهجا کردهاند. قبلترها آدمها اگر ميخواستند دروغ بگويند، سعي ميکردند که چشمهايشان را به چشم مخاطب ندوزند؛ يعني خودبهخود مردمک چشمها به زمين دوخته ميشد و دروغ که تمام ميشد، دوباره به جاي اولش بازميگشت. قبلترها آدمها دروغ که ميگفتند، براي باورکردن مخاطب بود و اگر لازم بود، قسمي نيز چاشني آن ميکردند؛ اما امروزه گويي باورکردن مخاطب هم مورد توجه نيست.
قبلترها اگر کسي اشتباهي ميکرد، اگر آنرا هم نميپذيرفت، لااقل طلبکار نميشد و تلاش نميکرد که ديگران را نيز وادارد که همان اشتباه را تکرارکنند. قبلترها اگر کسي اشتباهاً پاي کسي را لگد ميکرد، بيآنکه فکر کند، زبانش به عذرخواهي باز ميشد...
قبلترها شيوه زندگي اينگونه بود. مرزي وجود داشت که هرکسي نامي بر آن نهاده بود: شرمندگي، ملاحظه ديگران و در خشنترين حالت آن «وقاحت». اين مرز مثل خط صفر مرزي کشورها ثابت بود و تجاوز از آن پيامدهاي نامطلوبي داشت. کسي از آن جلوتر نميرفت و هرکس فقط به خاطر خودش و نه ديگران، آنرا رعايت ميکرد. اما چندي است که هرکس اين مرز باريک را مانند طنابي برداشته و به دور دستش گره زده و هرجاکه لازم ديده، آنرا باز کرده و اگر هم چندان لازم نبوده، آن را بسته نگاه ميداشت.
نتيجه اين ميشود که دروغ ميگويند و چشمدرچشم مخاطب ميدوزند تا مبادا لحظهاي در راستي آن دروغ ترديد کند. تکرارش ميکنند تا مبادا فرصتي براي حرف راست باقي بماند. اگر اشتباه ميکنند، چنان بر آن پاي ميفشارند که مبادا در درستي آن خدشهاي وارد شود.
نگاه کنيد به اظهارات مسئولان دستگاههايي که با پرونده اختلاس بزرگ درگيرند. نهتنها هيچکس آنرا برعهده نميگيرد، که عالم و آدم منهاي وجود نازنين خود و دم و دستگاهشان را مقصر جلوه ميدهند و آن مرز معروف را بيشتر از اين نيز جابهجا ميکنند و جايزه و دستمريزاد هم ميطلبند.
کاش ميشد اين مرز را آنقدر محکم کرد که هيچکس را توان تکاندادن آن نباشد. شايد اگر روزي که يک مسئول فلان مسئول کشوري مافوق را در حد «آخرين پيامبر» ميدانست، تنبيه ميشد، نه تشويق و ترفيع درجه، امروز ديگر کسي همچون فرماندار يک شهرستان، سفر رئيسجمهور را با «شب قدر»، شب مراد مؤمنان يکي نميدانست.
بدون ترديد يکي از علتهاي مهم اين موضوع همين است که جابهجايي مرز وقاحت ارتباط مستقيم و عميقي پيدا کرده با منافع شخصي و قدرت و فرصتهاي بيشمار مادي و معنوي حاصل از آن. طبيعي است که اين مرز باريک و ظريف در برابر اينهمه موقعيت وسوسهبرانگيز، نه يک خط قرمز که نخي بيرنگ و ضعيف گردد که راحتترين کار جابهجاکردن آن باشد.
کاش آنقدرکه بر روي خطوط ممنوعه سياسي، فرهنگي، اجتماعي و حتي ورزشي تأکيد ميشود، به خط قرمزي به نام «وقاحت» نيز توجه ميشد؛ خط قرمزي که وجودش نهتنها امنيت و آرامش کيان سياسي و اجتماعي ما را تأمين ميکند، بلکه حريمهاي خانوادگي و ارتباطات ميان فردي ما را نيز تضمين ميکند.