آيا ميتوان با حفظ شئون و شرافت انساني در چنين جامعهاي زيست؟
تهيه كننده : غلام رضا عسكري
ممكن است روزي به حدي از تنگدستي برسيم كه نتوانيم پاسخگوي حوائج خود باشيم و اگر در آن روز سرنوشتمان رها شدن در بيابان است، چه چيز مانع ما خواهد شد كه به هر قيمتي، حتي تن دادن به رذائل، از اين نگون بختي جلوگيري كنيم؟
تاريخ انتشار: دوشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۱۶:۲۸
«به سراي ابوالحسن هر كه آمد، نانش دهيد و از نامش مپرسيد كه آنكس نزد خداي به جاني ارزد، بر سفره ابوالحسن به ناني ارزد»
نه فقط شيخ ابوالحسن خرقاني، كه بزرگان بسياري در ايران زمين از شفقت و مهرورزي به ويژه با مسكينان گفتهاند. آموزههاي مذهبي و فرهنگي ما مالآمال از ارج نهادن به رأفت و عطوفت است، تا جايي كه اسطورههاي ما در قصهها و متلها و لالاييها در دل كودك و پير نمينشينند، مگر آنكه به زيور رحمت و كرامت آراسته باشند.
كمتر قوم و ملتي در جهان به اندازه ما از اخلاقيات سخن ميگويد. شبكههاي راديو تلويزيوني و مطبوعاتمان را فقط يك هفته رصد كنيد تا ببينيد چند درصد حجم آنها را پند و اندرز اخلاقي و تشويق مردم به كسب خلقيات خوش اشغال ميكند.
با هزار مكافات منشور كوروش را از انگليس ميآوريم تا به خود و جهانيان گوشزد كنيم كه ما صاحب نخستين قانون حفظ حقوق انساني هستيم. انگشت اشارهمان هميشه به سوي شعر سعدي است كه مقر مجمع عمومي سازمان ملل را آراسته و به جامعه جهاني ميگويد كه هر انساني، بخشي از پيكره بشريت است و حفظ كرامت آن واجب.
اما ناگهان دو بيمار بختبرگشته، فقط و فقط به گناه نابخشودني «فقر»! از تخت بيمارستان، به بيابان منتقل ميشوند، آن هم در سرزميني كه تاريخش مشحون از افتخار به آغوشگشايي بر هر قومي، با هر مرام و مسلكي بوده است، چه رسد به رعايت رسم ميهماننوازي با هموطن.
حقير از فقر بسيار شنيده و بسيار ديده بودم، اما اين حادثه چنان مرا منقلب كرد كه تا چند روز شرمم ميآمد، آن را حتي با خود مرور كنم. در اين مدت فقط يك سئوال همه جانم را ميآزرد: «خدايا، بر ما چه گذشته است؟» من نميدانم چه كسي دستور چنين كاري را داده است. نميدانم چه كساني آن را اجرا كردهاند. نميدانم چه دليلي براي اين كار داشتهاند، اما يك چيز را ميدانم. عوامل ارتكاب چنين گناهي، اگر هنوز مثقالي وجدان برايشان باقي مانده باشد، اگر در ميان كساني زندگي ميكنند كه برايشان عزيز هستند، اگر در لحظاتي از شبانه روز فرصت خلوت كردن با خود و انديشيدن به كردارشان را داشته باشند، ديگر نميتوانند تا دم مرگ خواب راحت داشته باشند.
بعد اخلاقي و انساني اين گناه يكسوي قضيه است. آنگاه كه به ابعاد اجتماعي، ملي و حتي فراملي آن ميانديشيم، عمق فاجعه بيشتر خودنمايي ميكند. لحظهاي خودتان را جاي اين دو هموطن بگذاريد. هر يك از ما ممكن است روزي به حدي از تنگدستي برسيم كه نتوانيم پاسخگوي حوائج خود باشيم و اگر در آن روز سرنوشتمان رها شدن در بيابان است، چه چيز مانع ما خواهد شد كه به هر قيمتي، حتي تن دادن به رذائل، از اين نگون بختي جلوگيري كنيم؟
آيا كسي ميتواند به ما بگويد كه رعايت قانون و اصول اخلاقي، ارجح بر كسب مال با هر شيوه ممكن است؟ آيا به او نميگوييم: «آنگاه كه تن سوخته يا استخوانهاي شكسته مرا به گناه فقر در بيابان رها ميكنند، تو كجا هستي؟»
اين جامعه، چگونه جامعهاي خواهد بود؟ آيا ميتوان با حفظ شئون و شرافت انساني در چنين جامعهاي زيست؟
شنيدهام كه عدهاي ميگويند اين كار سياسي بوده! اميدوارم كه چنين نبوده باشد، چون كار را خرابتر ميكند. تازه بايد بگرديم و ببينيم كدام سياست پيشهاي با چه مرامي، كدام هدف را دنبال ميكند كه براي رسيدن به آن حاضر است دست به گناهي بزند كه كمترين پيامد آن، اشاعه حس ناامني اجتماعي و خدشهدار كردن آبروي يك كشور است.
نميدانم اگر در قوانين ما در كنار «تهديد امنيت ملي» موردي هم براي «تهديد حيثيت ملي» در نظر گرفته ميشد، مجازات عاملان اين تهديد چه بود؟
شايد اين حادثه رخ داد تا زنگ خطر را بشنويم و اندكي به خود بياييم. كم نيستند نهادهاي دولتي و مردمي با بودجههاي در خور كه متولي رسيدگي به كساني هستند كه بضاعت پرداخت هزينههاي خود، به ويژه هزينه هنگفت درمان را ندارند، اما گويا زورشان به حجم بزرگ مشكلات نميرسد. شايد باز هم بهترين راه «مردم» و تكيه بر «شفقت مردم» باشد. مردمي كه از هر چيز بگذرند، از آبروي ايران نميگذرند. به خدا همه مشكلات با پول حل نميشود. شايد اگر كادر همان بيمارستاني كه اين دو بيمار از آنجا به بيابان برده شدند، ميدانستند كه اين حركت، چه زخمي به قلب مردمشان و چه آسيبي به حيثيت كشورشان ميزند، هزينه نگهداري از اين دو «انسان» را شخصا تقبل ميكردند و ميدانم كه ميكردند.
باخود فكر ميكردم شايد بشود صندوقي در بيمارستانها گذاشت براي دريافت كمكهاي مردم به بيماراني كه توان پرداخت هزينههايشان را ندارند، اما با خود گفتم شايد اين صندوق در كنترل كساني قرار بگيرد كه بيمار را به خاطر پول در بيابان رها ميكنند. بيچاره صندوقي كه گير اينها بيفتد!
فكرم به جايي نميرسد. مستأصل شدهام. شنيدهام مردم دچار بيماريهايي ميشوند كه مداوايش آمپولهاي چند ميليوني ميخواهد. بيماري كه پسرخاله منو شما نيست و فقير و غني نميشناسد كه گريبانمان را نگيرد. به راستي چند درصد مردم ميتوانند چنين هزينههايي را بپردازند؟ چه بايدكرد جز دراز كردن دست نياز به سوي مردم، بدون هيچ شرمندگي. آنان كه دارند و ميدانند كه شفقتورزي به ناتوانان چه لذتي دارد، بزرگترين سرمايه يك كشور براي هديه كردن سلامتي به جامعهاند. مردم نياز به دعوت ندارند و خود، صاحب خانهاي هستند كه نامش «ايران» است.
مردم، خود راهي براي كمك به هموطنانشان خواهند يافت تا ديگر شاهد فجايعي نباشيم كه حيثيت همهمان را به يك اندازه تهديد ميكند. از ياد نبريم كه آبروي فقير و غني در اين سرزمين به آبروي «ايران» گره خورده است.