لیبی پس از این هرگز صدای پدر خود را نخواهد شنید! یکی از جوان ترین فرزندانش او را چنان کشت که دیگر از جای بر نخواهد خواست. دیگر نه بیانیه ها و نه سخنرانی های آتشین. یکی از عجیب ترین حاکمان جهان چند روزی است رسماً به آخر خط رسیده است. لیبی پس از این هرگز صدای پدر خود را نخواهد شنید! یکی از جوان ترین فرزندانش او را چنان کشت که از عجیب ترین حاکمان جهان چند روزی است رسماً به آخر خط رسیده است. چنان پایانی که خوشبین ترین هوادارانش هم نمی توانند به بازگشتش امیدوار باشند. این روزها بسیار از ظلم و ستم هایی می گویند که او بر ملت لیبی تحمیل کرد و نیز از امید به آینده ای بی او برای کشوری که بیش از 4 دهه بر آن حکم راند، اما قذافی به راستی که بود و آیا باید پذیرفت که لیبی به جای مانده از پس جنگ داخلی امروز بهتر از زمانی است که سرهنگ بر آن حکم می راند؟ مردی که پیکره اش را زمانی در پارچه ها و لباس های رنگین و پر زرق و برق تزیین می کرد و هر روز با آرایشی عجیب در قاب دوربین ها ظاهر می شد، اندام خون آلودش امروز روی پلاسی بی قدر در گوشه سردخانه یکی از قصابی های شهر "سرت" همانجایی که 69 سال پیش در آن متولد شده بود، کنار یکی از پسرانش افتاده است. می گویند مردم زیادی صف کشیده اند تا با جنازه اش عکس بگیرند. پیکره سرهنگ هنوز برای دوربین ها جذاب است. حتی در وضعی که هیچگاه فکر نمی کرد دیده شود. نیمه عریان و مفلوک در محاصره مردم خشمگینی که روزگاری فرزندانش می خواندشان و می گفت عاشقانه او را دوست دارند. در این سو اما نه رهبران پر آوازه جهان بلکه لیبیایی هایی که تا کمتر از یک سال پیش زهره نداشتند نام سرهنگ را آشکارا به زشتی ببرند امروز چنانکه گویی شکار شیر کرده باشند با ژست های مختلف آخرین کسانی هستند که در کنار کالبد سرهنگ عکس یادگاری می گیرند. حالا دیگر همه می دانیم حضور سرگرم کننده و جذاب معمر قذافی رهبر لیبی در جمع کسالت بار سیاستمداران خاتمه یافته است. تنها از شخصیتی چون او بر می آمد که در یک اجلاس رسمی سیگارش را روشن کند و در نشست سران عرب پادشاه عربستان را به ریشخند بگیرد. در نیویورک خیمه برپا کند و شیر شتر بنوشد، کلاهش را با پر طاووس تزیین کند و گردانی از دختران جوان را به عنوان محافظان شخصی خود برگزیند. معمر قذافی اگر آن کسی بود که رونالد ریگان زمانی او را "سگ دیوانه" خطاب کرد در عین حال رهبری بود که استعمارگران ایتالیایی را از لیبی اخراج کرد، اتحادیه آفریقا را بنیان گذاشت و در جنگ 8 ساله عراق علیه ایران بر خلاف قالب کشورهای عربی که از صدام حمایت می کردند تنها 20 روز پس از آغاز رسمی جنگ بیانیه ای صادر کرد و اعلام داشت: "کشورهای عربی به جای آنکه در کنار آمریکا و علیه برادران مسلمان ایران باشند بهتر است در کنار ایران و علیه صدام حسین قرار بگیرند." درهمان زمان رهبر لیبی دست به کار شد تا موشک های اسکاد را که بسیار هم مورد نیاز بود به صورت هدیه در اختیار ایران قرار دهد. محسن رفیق دوست در این باره می گوید: ((چند بار هم بنده از لیبی اسلحه و مهمات گرفتم که همه را هم به صورت هدیه دریافت کردیم و اگر بخواهم رقم آن را تبدیل به دلار کنم حدود 700 یا 800 میلیون دلار می شود.))/1/
هرچند در نهایت ناپدید شدن یا ربایش امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان و خویشاوند نزدیک حضرت امام خمینی (ره) و بسیاری دیگر از روحانیون پر نفوذ ایران و عراق در لیبی کاری کرد که ایرانی ها و شیعیان لبنان هرگز دلشان با قذافی صاف نشود. داستانی که قذافی البته هیچگاه آن را تایید نکرد و همواره بر خروج امام از لیبی به سوی ایتالیا سخن می گفت قذاقی معتقد بود امام دشمنان زیادی در لبنان و اسرائیل داشته که از انگیزه کافی برای حذف امام برخوردار بودند. می گفت:(( چرا من می باید او را به لیبی دعوت کنم و سپس او را بدزدم؟!)) کسانی که او را می شناختند، اما می گفتند از دیوانه ای چون قذافی هر کاری بر می آید. نگاهی به تصمیمات سیاسی پرتناقض قذافی حرف دشمنانش را تایید می کند، وی در سال 2003 برنامه هسته ای خود را که از سال ها پیش با زحمت فراوان در جهت ساخت بمب اتمی به پیش برده بود تماماً تسلیم بازرسان سازمان ملل کرد و گفته می شود مدتی بعد تمامی آن تجهیزات را بار کشتی کرد و به آمریکا فرستاد! پیش از آن و در سال 1976 در پی درگیری های میان دولت انگلیس و ارتش آزادی خواه ایرلند قذافی مسئولیت انفجار بمبی را بر عهده گرفت که می گفت: ((بمب مردم لیبی بود و ما آن را برای انقلابیون ایرلندی فرستادیم تا بریتانیاییها بهای کارهای قبلی خود را بپردازند)) در دسامبر1988 حادثه انفجار هواپیمای پان امریکن بر فراز دهکده لاکربی اسکاتلند منجر به مرگ 270 نفر مسافر هواپیما و تمام خدمه آن شد، 189 نفر از قربانیان آمریکایی بودند، از این حادثه که قذافی خالق آن بود تا پیش از عملیات 11 سپتامبر به عنوان بزرگترین حمله علیه آمریکا یاد می کردند. در جنگ بالکان و نبرد صربها به رهبری "اسلوبودان میلوشویچ" علیه مسلمانان بوسنی اینبار قذافی از صربها در برابر مسلمانان حمایت کرد و تمام قد در کنار قصاب مسلمانان اروپا ایستاد. او در میان بهت همگان در سال 2003 و پس از سقوط سریع صدام حسین در پی حمله متحدین به خاک عراق مسئولیت کامل بمبگذاری لاکربی را پذیرفت، "عبدلباسط المقرحی" عامل بمبگذاری را تحویل دادگاه بین المللی داد و غرامت کشته شدگان را نیز تمام و کمال به آنان پرداخت کرد. قذافی که تاکنون راه مبارزه با غرب را در پیش گرفته بود و خود را پرچمدار مبارزه با امپریالیسم در جهان عرب می دانست در چرخشی ناگهانی و پر تناقض، سیاست نزدیکی به غرب را در دستور کار خود قرار داد چنانکه در 15 ماه مه 2006 دولت جرج بوش اعلام کرد که باید روابط کامل دیپلماتیک را با طرابلس برقرار کند! زیرا قذافی اعلام کردهاست که برنامه تسلیحات کشتارجمعی خود را کنار گذاشته است. دولت آمریکا که تا پیش از این پرچمش زیر پای دانش آموزان لیبیایی گسترده بود خواستار آن شد تا لیبی از فهرست کشورهای حامی تروریست حذف شود. چهره بین المللی قذافی اگر چه یکسره با ترور و حماقت های یک سلطان جهان سومی با ظاهری عجیب و غریب آکنده بود، اما در درون کشورش "معمر" رهبری بود که دستور ساخت رود بزرگ دست سازی را داد که روزانه 6 میلیون و 500 هزار متر مکعب آب آشامیدنی از بیابان ها و شنزارهای نوسیان برای شهرهای شمالی لیبی مانند "بنغاضی" و "سرت" پمپاژ می کرد، البته خودش چنان شیفته این اقدام شد که آن را هشتمین شگفتی جهان نامید! نرخ تورم را تا سال 2007 در لیبی 3/3 درصد برآورد کرده اند، طبق همین تخمین ها تا آن زمان فقط 4/7 درصد مردم این کشور زیر خط فقر زندگی می کردند و 30 درصد جمعیت غالباً جوان لیبی بیکار بودند اگر چه می توان گفت با یارانه های فراوان و گسترده دولتی مشکل چندانی برای زندگی و امرار معاش نداشتند. رشد ناخالص ملی 6/10 درصدی از سال 2000 لیبی را به بیشترین درآمد سالانه در قاره آفریقا تبدیل کرد، این اتفاق در قاره ای می افتاد که قحطی و گرسنگی مردمانش به هیچ وجه بعید و دور از ذهن نیست. اما اگربخواهیم نتیجه بگیریم قذافی رهبری بود که لیبی را ساخت چنانکه از نامش "معمر" به معنای سازنده در زبان عربی بر می آید و همانطور که هوادارانش می گویند مردی بود که بیگانگان را از لیبی اخراج کرد تا برای 4 دهه جبهه ای واحد در برابر غرب تشکیل بدهد. باید پذیرفت در نهایت هم او بود که کشورش را به ویرانه ای بدل کرد و پای غرب را این بار در قالب پیمان ناتو به لیبی باز کرد. معمرقذافی با مقاومت سرسختانه ای که بیش از 8 ماه در برابر انقلابیون انجام داد باعث کشته شدن بیش از 40 هزار نفر لیبیایی شد و در جنگی لجوجانه که میان هوادارانش از یک سو و انقلابیون و نیروهای ناتو از سوی دیگر تا لحظه آخر ادامه داد، اغلب شهرهای لیبی که افتخار ساختنشان را از آن خود می دانست به تلی از خاک بدل کرد. بسیاری امروز در لیبی و جهان از خود می پرسند چرا قذافی چنین کرد؟ و چرا برای مردمش کوچکترین حدی از اعتراض و ابراز وجود را قائل نشد؟ در ابتدای گسترش اعتراضات مردمی در بنغازی سرهنگ در اظهاراتی که بیشتر به تمسخر معترضان می مانست گفته بود حاضر است در تظاهرات علیه حکومت با مردمش همراه شود و این کمی پیش از آن بود که معترضان را موش هایی بنامد که از القاعده مواد مخدر گرفته اند و نمی دانند چه می کنند! اما خواست مردم در معادلات یک نظامی چه جایگاهی می توانست داشته باشد؟ افسری که زمانی به پادشاه کشورش سوگند وفاداری خورده بود و زمانی علیه او کودتا کرد! مگر مردم او را به قدرت رسانده بودند که اکنون رفتنش از قدرت را مطالبه می کردند؟ شورای انتقالی لیبی پس از تأیید کشته شدن قذافی رسما آزادی این کشور را از چنگ دیکتاتوری اعلام کرد و همزمان بیشتر رهبرهای جهان پیام های تبریکی به همین مناسب به ملت لیبی ارسال کردند. پیام هایی مملو از آرزو و امید برای رسیدن به دموکراسی و آینده ای درخشان برای لیبی؛ در این میان اما شاید زیرکانه ترین پیام را سخنگوی واتیکان فرستاده باشد. او گفت: "واتیکان برای صلح و آزادی در لیبی دعا می کند." به راستی برای کشوری که تاکنون هیچ نهاد مردمی و مدنی را در تاریخ خود تجربه نکرده است تا چه حد می توان امیدوار به آینده ای مردم سالار بود؟ در کشوری که اکنون مردم کوچه و بازارش تا بن دندان به انواع سلاح های سبک و سنگین مجهز شده اند و در عین حال همواره بستر اختلافات قبیله ای بوده است، تا چه اندازه می توان چشم انداز صلح و وحدت را روشن دانست؟ دشمن مشترک اکنون از میان رفته، دشمنی که وجودش هرچه نداشت لااقل باعث اتحاد انقلابیونی بود که از این به بعد باید سلاح ها را زمین بگذارند و تن به انتخابات و رقابت های سیاسی بدهند. اما 42 سال زندگی تحت حکومت سرهنگ به آنها چه آموخته است؟ شاید بتوان گفت: با کشته شدن خفت بار قذافی مردی که 69 سال پیش در روستای جهنم در حوالی سرت به دنیا آمد و در همان شهر در جهنمی که این بار خود ساخته بود جان باخت، تنها فصل جدیدی از کتاب سبز لیبی آغاز شده است. فصلی نو که این بار نویسنده آن سرهنگ معمر محمد عبدالسلام آبومنیار القذافی نیست. 1/مصاحبه با هفته نامه مثلث شماره 95 سوم مهرماه 1390