حاتمي كيا: اين روزها هر چه بي خاصيت تر باشي، مقبولتري
حالا و بعد از نزديک به دو دهه تجربه فيلمسازي، بايد با هزار هول و ولا، فيلمي را که دلت مي خواهد بسازي
تاريخ انتشار: يکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۷
براي فيلمسازي مثل من که علاقه دارد فيلمش با شرايط اجتماعي و سياسي اطراف اش در ارتباط باشد، حال و فضاي جامعه پيرامون خيلي حياتي است. متأسفانه دامنه تحمل سياستگذاران فرهنگي اين روزها بسيار پايين است و متأسفانه من هيچ شناخت واضحي از سليقه فرهنگي اين دوران ندارم. اين به اين معنا نيست که من با سليقه دولت وقت فيلم مي سازم. من معتقدم شرايط فرهنگي اين دوران، براي من متر و ميزان واضحي ندارد و قطعاً اين شرايط مبهم، در فيلم من تاثير مي گذارد. يک نوع بي وزني. گرد و غبار. بلاتکليفي. مبهم بودن مانيفست فرهنگي. پيدا نکردن نقاط مشترک.
شرايط اين دوران، شبيه نوعي حالت تعليق است. در چنين فضايي نگاه فيلمساز برونگرايي مثل من، به درونگرايي چرخش پيدا مي کند. ترجيح ميدهم به چيزي خارج از حوزه هاي ديداري رايج بپردازم.حالا و بعد از نزديک به دو دهه تجربه فيلمسازي، بايد با هزار هول و ولا، فيلمي را که دلت مي خواهد بسازي. بايد براي اينکه تن به فيلم سفارشي ندهي، پيله اي براي خودت بسازي تا از گزند تغييرات در امان باشي، ولي بهر حال فيلم ساختن به پول احتياج دارد و ساختن آن هم روز به روز گران تر مي شود. تا ديروز، تمام دلشوره ما «درآمدن» فيلمي بود که دل مان را راضي کند، ولي حالا بزرگترين نگراني مان «گيشه» است. اگر از گيشه عقب بمانيم، سقوط ما حتمي است و در اين وانفسا، تو حتي توان گرفتن وامي هم که برايت مقدر شده را نداري. آبروداري اين روزها خيلي سخت شده و بي آنکه قصد بي ادبي به فيلمها را داشته باشم، به نظرم اين روزها هر چه بي خاصيت تر باشي، مقبولتري.
بارها گفته ام که چون سينما هنر گراني است، مشکلات ما بيشتر است. شده ايم مثل کشورهاي تازه استقلال يافته اي که پيش از اين جزو شوروي سابق بودند و از زندگي اشتراکي و در بسياري از موارد رايگان استفاده مي کردند، اما حالا وارد فضايي شده اند که براي دکتر رفتن هم بايد پول خرج کنند و اگر نداشته باشند، بايد بميرند. به نظرم اين اتفاق الان براي سينماي ما افتاده است.قبلاً در شرايطي فيلم مي ساختيم که امکان تجربه داشتيم، ولي حالا چرتکه وسط است. بخواهي يک درجه پس و پيش بروي، معلوم نيست سر از کجا در آوري. در چنين شرايطي مجبوري دست به عصا حرکت کني. سعي مي کني از حاشيه حرکت کني، يعني مجبوري. هي مي خواهي دور بزني، و اين کار براي فيلمسازاني مثل من که نگاهي شهودي و غريزي به اجتماع اطراف شان دارند، سخت است. مجبوري به جاي داخل شدن به شهر، از جاده کمربندي بروي و اين جاده، مدام تو را از مسير اصلي دور مي کند.
فيلمسازان ما به سه قسمت تقسيم شده اند. يک دسته فيلمسازاني که فيلمشان را با حمايت و دلگرمي آن سوي مرزها مي سازند و نگران سينماي ما نيستند. دوم فيلمسازاني که طبع پوپوليستي دارند و فيلمهايي صرفاً سرگرم کننده مي سازند. نه دغدغه حرف دارند و نه دغدغه هنر. اين سينما از طرف گيشه تضمين شده است و دسته سوم، سينمايي فرهنگي است که قرار است بي آنکه به آنسوي آبها متکي باشد، حرفي براي گفتن داشته باشد و بي جهت به مخاطب ايراني باج ندهد. اين نوع سينما، بر لبه تيغ حرکت مي کند. در تمام دنيا از اين سينما حمايت مي شود، ولي الان اين سينما، در يک رقابت خشن ( با دسته بندي هاي ديگر سينما) به خودش واگذاشته شده. * ابراهيم حاتمي کيا/ کارگردان سينما