تحلیل زیبا کلام درباره ملی شدن نفت در ایران
29 اسفند 1389 ساعت 15:49
آنچه در فضای سیاسی اجتماعی داخل کشور رخ داد خیلی به مصدق ارتباط پیدا نمیکند. تحول تاریخی جامعه ایران بدون مصدق هم راه خودش را پیدا میکرد و جلو میرفت
تيترآنلاين - در اینکه رهبران ملی شدن نفت، تلاش کردند نفت را ملی کنند و نیت آنها وطن پرستانه، شریف و ملی بود و میخواستند به کشور خدمت کنند، هیچ تردیدی به خود راه نمیدهم و با همه وجود معتقدم که هم مرحوم دکتر مصدق وهم آیت الله کاشانی و سایر کسانی که تلاش کردند در مقابل انگلستان بایستند و نفت را ملی کنند، انگیزهشان خدمت به کشور بود. در عین حال میشود این سوال را مطرح کرد که آیا صرف اینکه نیتشان وطنپرستانه بود، کفایت میکند که ما بگوئیم عمل آنها، تاکتیکها، سیاستها و رویکردشان را صد در صد تائید میکنیم؟ بگوئیم به واسطه آنکه نیتشان خیر بوده ما عملشان را لزوما تائید میکنیم؟ اینها به نظر من نکات مهمی است. از طرف دیگر مساله نفت از منظر تاریخی تا حدودی غلط مطرح شده است.
به گزارش "تاریخ ایرانی"، در تاریخ اینگونه مطرح شده که امتیاز نفت را انگلیسیهایی که به ایران آمدند، به دنبال نفت گشتند و نفت استخراج کردند، بدست آوردند. چه قبل و چه بعد از انقلاب نگاه تاریخی که داشتیم این بوده که فعالیتهایی که انگلستان برای نفت در ایران انجام داده در حقیقت بخشی از سیاستهای استعماریاش در ایران بوده است. یعنی نفت اینگونه در تاریخ معاصر ما مطرح شده که تجاوز وغارتی بوده که از سوی انگلستان صورت میگرفته و شماری از نخبگان سیاسی هم شریک این غارت بوده و جزء عوامل انگلستان بوده و همکاری داشتند که خائن هستند. در مقابل اینها یکسری افراد وطنپرست بودهاند که سعی کردهاند با این خیانت مبارزه کنند و نفت را به اصطلاح ملی کنند. من فکر میکنم اساسا طرح مساله به این صورت که این غارت، استثمار و بخشی از توطئههای استعمار، صهیونیست و استکبار بوده خیلی نگاههای درستی نیست.
داستان نفت بصورت خلاصه از انقلاب صنعتی آغاز میشود که اواسط قرن ۱۸ در انگلستان و بتدریج در شمال اروپا اتفاق میافتد. انقلاب صنعتی همانطور که میدانیم در حقیقت کاری را که بشر تا قبل از آن با دست و بازوی خود انجام میداد، بعد از آن این کار توسط ماشین صورت گرفت. قوه محرکه ماشین هم در حقیقت بخار بود. این آب برای اینکه تبدیل به بخار شود و ماشین را به حرکت در بیاورد نیاز به انرژی داشت و انرژی ذغال سنگ بود. بنابراین میتوانیم اینگونه بگوئیم که ذغال سنگ خون انقلاب صنعتی بود، اما بتدریج نفت جایگزین ذغال سنگ میشود. دلیل این جایگزینی هم این بوده که نفت از بسیاری جهات نسبت به ذغال سنگ برای سوخت ارجح بوده است، منتهی اشکال تاریخی این بود که انقلاب صنعتی در اروپا، غرب و شمال اروپا اتفاق افتاده بود که یک بشکه نفت هم وجود نداشت. در مقابل نفت در جایی بود که در آنجا انقلاب صنعتی بوجود نیامده بود. بنابراین از اواسط قرن ۱۹ بخصوص ۱۸۵۰ به بعد که انقلاب صنعتی ابعاد گستردهتری پیدا کرد، ضرورت نفت و استفاده از آن برای چرخاندن موتور انقلاب صنعتی در اروپا احساس شد.
ازهمین مقطع است که یکسری افراد که اهل ریسک بوده و شم اقتصادی بالایی داشتند از اروپا برای جستجوی نفت به راه افتادند. دلیلش هم این بود که اگر این افراد میتوانستند نفت پیدا کنند و این نفت را به اروپا ببرند ثروت عظیمی بدست میآوردند. از سال ۱۸۵۰ به بعد سر و کله غربیها برای جستجوی نفت در خاورمیانه، آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین پیدا میشود. تا نیمه دوم قرن ۱۹ در قفقاز و آمریکا نفت به مقدار قابل توجهی کشف شده بود. بزرگترین مشکل برای این منطقه این بود که باید نفت از قفقاز به اروپا منتقل میشد و به دلیل مسافت راه، مخارج این کار بسیار بالا بود. نفتی که در آمریکا کشف شده بود هم همین مشکل را داشت، یعنی باید این نفت از اقیانوس با کشتی به سمت دیگر اقیانوس منتقل میشد که این کار از نظر اقتصادی صرف نمیکرد. از سوی دیگر آمریکا یک جامعه نیمه صنعتی بود که نفت را خودش تا حدودی مصرف میکرد. در این زمان چند نقطه بود که شرایط و شواهد اولیه مطالعات زمین شناسی نشان میداد که ممکن است نفت داشته باشند. از جمله این مکانها غرب ایران بود. مطالعات جدیتری که توسط زمین شناسان فرانسوی حرفهای صورت گرفت نشان داد در غرب ایران نفت وجود دارد. آقای دارسی که شهروند انگلیسی بود، پول بسیاری داشت و کار او رفتن به دنبال ماجراجوئیهای اقتصادی بود، در حدود سال ۱۹۰۰ تماسهایی با ایران گرفت. نمایندگان آقای دارسی به ایران آمدند و با حکومت ایران وارد مذاکره شدند که نهایتا منجر به امتیاز دارسی شد. امتیاز دارسی در سال ۱۹۰۱ یعنی ۵ سال قبل از انقلاب مشروطه منعقد شد. حسب روال آن زمان این بوده که قاجارها بشدت نیاز به پول داشتند، بدلیل آنکه هیچ درآمدی برای هزینههایشان نداشتند بطبع خارجیهایی که به ایران میآمدند و خواهان امتیاز میشدند، مبالغی را بعنوان رشوه از دربار گرفته تا شخص اول مملکت میپرداختند تا کار سریعتر پیش برود. نمایندگان دارسی هم مبالغی را بعنوان رشوه به مقامات ایران و خود مظفرالدین شاه پرداختند تا در نهایت امتیاز به دارسی داده شد.
من در اینجا باید به دو نکته خیلی مهم اشاره کنم؛ اولا امتیاز دارسی هیچ ربطی به دولت انگلستان نداشت. دارسی یک شخصیت حقیقی بود. البته برای ما فهم این موضوع یک مقدار مشکل است، به دلیل آنکه ما در ایران بخش خصوصی به آن معنا نداریم. بنابراین برای ما در ایران مثلا اینکه یک ایرانی برود به آفریقا و در آنجا در معدن طلای آفریقا سرمایه گذاری کند، قابل تصور نیست. برای ما ایرانیها حداکثر قابل تصور این است که از آفریقا یک مال التجارهای را به ایران بیاوریم یا از ایران کالایی را به هند یا نقطه دیگر صادر کنیم. بنابراین برای ما قابل تصور نیست یک شهروند انگلیسی به اسم دارسی یا شهروند انگلیسی به اسم رویتر مستقل از حکومت خودشان در ایران سرمایهگذاری کنند و ربطی به حکومتشان نداشته باشند.
نکته جالب این است که سفارت انگلستان در ایران به دارسی توصیه میکند که شما برای کار اقتصادی در ایران عجله و شتاب نکنید و به او میگوید که در ایران قانون و امنیت وجود ندارد. بروید در کشوری سرمایهگذاری کنید که حساب و کتاب، قانون، ثبات و امنیت باشد.سفارت انگلیس در ایران به دارسی میگوید ما توصیه نمیکنیم که شما در ایران سرمایه گذاری کنید. نکته دوم اینکه قبل از دارسی افراد دیگری مانند هلندیها، اتریشیها، آلمانیها و یکی دو نفر روسی فعالیتها و هزینه زیادی کرده بودند تا در ایران نفت پیدا کنند اما این اتفاق نمیافتد و همه شان متضرر میشوند. بنابراین جز دارسی دیگرانی هم به ایران برای کشف نفت آمده بودند. از نظر دولت ایران، این قرارداد بسیار خوب بود، به دلیل آنکه در قرارداد دارسی دولت ایران در سود شریک بود. تجربه به دولت ایران نشان داده بود کسانیکه در ایران به دنبال نفت میآیند به خواسته شان نمیرسند. بنابراین دولت ایران اصرار داشت به هیچ وجه در هزینه شرکت نداشته باشد و تمام سرمایهگذاری و هزینه برعهده دارسی بود، یعنی اگر روزی روزگاری دارسی به نفت میرسید و نفت استخراج میشد باید از ۱۰۰ تومان سود ۱۶ تومان آن را به دولت ایران میداد.چنین روالی عرف آن مقطع بود و نمیتوان گفت دارسی در حق ایران اجحاف کرده یا از بیخبری، ناآگاهی و جهل ایرانیان سوءاستفاده کرده بود. به دلیل آنکه دولت ایران آه در بساط نداشت و نمیتوانست در نفت سرمایهگذاری کند و کسی در ایران حاضر نبود در نفت سرمایهگذاری کند، این امکان به خارجیها داده میشد.
مدیر کل وزارت مالیه ایران در آن دوره بسیار سعی میکند مرحوم حاج امین الضرب و دیگر ایرانیان را تشویق کند که در ایران برای نفت سرمایهگذاری کنند اما پاسخی که آنها میدهند این بوده که خارجیهایی که برای نفت در ایران سرمایهگذاری کردند، هیچ کدام به هیچ جا نرسیدهاند. نفت سرمایهگذاری بالایی میخواهد و مشخص نیست سودی در آن نهفته باشد.
در مورد دارسی هم از سال ۱۹۰۱ که عوامل و مهندسین او در ایران شروع به کار کردند، ظرف ۶ سال بعد هیچ نفتی پیدا نکردند. مدتی در مناطق غرب کشور به دنبال نفت بودند. بعد مقداری در دالکی سرمایه گذاری کردند. آنجا هم به نفت نرسیدند. بعد به خوزستان آمدند که در مسجد سلیمان سرمایهگذاری کردند. چندین حلقه چاه عمیق با امکاناتی که آن زمان بود، ایجاد کردند، هیچ کدام از چاهها به نفت نرسید. در ۶ سالی که دارسی برای کشف نفت کار میکرد عملا ورشکست شد. مجبور شد بخش عمدهای از اموالش در استرالیا و شرکت حمل و نقلش را بفروشد و صرف هزینهها در ایران کند.هزینه حمل تجهیزات به ایران، پرداخت حقوق به مامورانی که برای محافظت از نیروهای دارسی و تجهیزات از انگلستان به ایران آمده بودند، همه با دارسی بود و ربطی به حکومت انگلستان نداشت.
در دو مقطع حداقل دارسی به مرز ورشکستگی میرسد و تصمیم میگیرد فعالیتهابشان را در ایران جمع کنند. در این زمان بانک مرکزی انگلستان و یکی دو بانک دیگر حاضر میشوند مقداری وام به دارسی بدهند. دولت انگلستان گرچه شریک و ذینفع با دارسی نبود اما بسیار علاقه داشت که نفت پیدا شود. نیروی دریایی و کشتیهای انگلستان مدتی بود که تصمیم گرفته بودند بجای ذغال سنگ به کشتیهایی که موتور آنها با نفت کار میکند، روی بیاورند. بنابراین نیروی دریایی انگلستان به نفت احتیاج داشت. به پیشنهاد و توصیه نیروی دریایی، بانک مرکزی مقداری وام به دارسی پرداخت میکند تا همچنان به فعالیت خود ادامه دهند. در نهایت دارسی در سال ۱۹۰۷ تصمیم میگیرد دیگر در ایران بدنبال نفت نباشد. به عوامل و مهندسین خود که در مسجد سلیمان بودند، اعلام میکند ابزار آلات و وسایل خود را جمع کنند. این دستور عملی میشود و شماری از تکنسینها و مهندسین برمیگردند که آخرین چاه در مسجد سلیمان به نفت میرسد. اگر آن چاه به نفت نرسیده بود، دارسی تصمیم به برگشت از ایران داشت. وقتی این اطلاعات ساده را کنار هم میگذاریم، متوجه میشویم که ما چه جن و پریهایی را در تاریخ برای خود ساختهایم که مثلا استعمار انگلستان آمد و نفت ایران را برد. اما در عمل شما میبینید که بخشی ار پرسنل دارسی از ایران خارج شده بودند و تصمیم گرفته بودند در ایران دیگر دنبال نفت نگردند. دولت انگلستان هم حاضر نبود به دارسی وام بدهد.
در سال ۱۲۹۰ که اولین چاه به نفت رسید، مسائل آغاز شد. اولا دولت انگلستان بخشی از سهام دارسی را خرید. به دارسی وام کلان داده شد و شرکت مجهز شد. بعد باید تصمیم میگرفتند که آیا نفت را داخل ایران تصفیه کنند یا به خارج از ایران و انگلستان ببرند. به لحاظ اقتصادی صرف میکرد که در ایران سرمایهگذاری شود اما در ایران امنیت و افراد متخصص و نیروی تحصیلکرده و کاری نبود. اما چون از نظر اقتصادی به صرفه بود، شرکت بتدریج آمد مهمترین مسالهاش که مساله امنیت بود را برطرف کرد. شرکت با قبایل جنوب، بختیاریها، عشایر بنی کعب عرب و ... وارد معامله شد و گفت به شما پورسانت میدهیم که محافظت خط لولهها، موتورخانه و افراد را برعهده بگیرید. این کار برای قبایل موضوع پر سودی بود، به دلیل آنکه قبایل درآمد دیگری نداشتند و از آن استقبال کردند. شرکت با حل مساله امنیت تصمیم گرفت نفت داخل ایران تصفیه شود. مطالعاتی انجام شد و بهترین نقطه که پیدا کردند آبادان بود. از شیخ خزعل و قبیله بنت کعب زمین خریدند و پالایشگاه آبادان احداث شد.(این پالایشگاه در سال ۵۹ که مورد حمله عراق قرار گرفت، بزرگترین پالایشگاه دنیا محسوب میشد که روزانه ۵۰۰ هزار بشکه را تحویل میداد.)
دعوای ما با شرکت نفت از آنجا شروع شد که شرکت آن پولی را که به قبایل و عشایر جنوب میداد از سهم ۱۶ درصدی که باید به دولت ایران پرداخت میکرد، کم کرد. دولت ایران بشدت اعتراض کرد. شرکت نفت هم پاسخ داد امنیت را باید دولت ایران حفظ میکرد، تامین امنیت وظیفه شرکت نیست، شما نمیتوانستید امنیت را تامین کنید بنابراین ما مجبور بودیم سه درصد به روسای قبایل جنوب بدهیم که آنها تامین امنیت کردند. بتدریج ایرانیها متوجه شدند که نفتی که در جنوب ایران در خوزستان کشف شده چه درآمد هنگفتی دارد و خیلی بیشتر از۱۶ درصدی است که شرکت پرداخت میکند، سود دارد.اما آنچه پرداخت میشد بر اساس قرارداد بوده که تعیین کرده بود سهم ایران ۱۶ درصد از سود است.
این قرارداد وحی منزل نبود. میشد بر سر آن چانه زد و تغییراتی در آن بوجود آورد. اما مشکل این بود که در ایران ما در حال ورود به مقطعی بودیم که دولتها ثبات و قدرت چندانی نداشتند. امنیت در کشور وجود نداشت. در مقطعی بودیم که ضمن اینکه متوجه شدیم درآمد نفت زیاد است و باید از انگلستان درآمد بیشتری را بگیریم اما مشکلات داخلی هم وجود دارد و نمیگذارد که مساله نفت بصورت جدی جلو برود. این اتفاقات ادامه داشت تا به سال ۱۲۹۹ و کودتای سید ضیا و سردار سپه میرسیم که نهایتا منجر به اضمحلال سلسله قاجار و تاسیس سلسله پهلوی در ایران شد. در این سالهای بیثباتی مساله نفت در درجه اول اولویت نبود، تا اینکه بتدریج رضا شاه موفق شد ثبات را در کشور بوجود آورد. از آنجا که رضا شاه به درآمد بیشتر نفت به دلیل ایجاد ارتش و صنایعی که ایجاد کرده بود و همچنین راه آهن و جادههایی که احداث کرده بود، نیاز داشت، از سهم ایران ناراضی بود. طی سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۲ درآمدهای ایران بشدت کاهش پیدا کرده و پرداخت سود از ۱۶ درصد هم کمتر شده بود.
استدلال شرکت این بود که با توجه به آنچه در بازار جهانی و بر سر قیمت نفت به وجود آمده رکود حاکم است و سود شرکت پایین است، بنابراین مبلغ سهم ۱۶ درصدی ایران هم بیشتر نمیتواند باشد. اگر قیمت نفت در بازار جهانی بالا برود، سود ما بیشتر میشود و طبیعتا ۱۶ درصد سهم ایران هم بیشتر خواهد شد. این استدلالها برای رضا شاه خیلی قابل قبول نبود، بنابراین او از سفیر ایران در انگلیس و وزیر دارائی و ... خواست که بشینند و با مقامات شرکت نفت مذاکره کنند و تکلیف را روشن کنند. مذاکرات یکی دو سال به طول میانجامد و نهایتا کاسه صبر رضا شاه لبریز میشود. مسوولین مذاکره کننده اعم از وزیر دارایی و ... را میخواهد و به آنها میگوید شما در این مدت که مذاکره کردهاید به چه نتیجهای رسیدهاید. مذاکره کنندگان پرونده روند طی شده را به رضا شاه میدهند.
واکنش رضا شاه این بوده که پرونده مذاکرات را به شومینه میاندازد و به آنها میگوید از اینجا بیرون نمیروید تا تکلیف نفت را روشن کنید و قرارداد دارسی را باطل و یک امتیاز جدید بسته شود. امتیاز دارسی را دولت ایران یک جانبه باطل اعلام میکند. مطبوعات بسیار استقبال میکنند و عنوان میکنند اعلیحضرت به استعمار ایران پایان دادند. شرکت نفت اعلام میکند شما نمیتوانید قرار داد نفت را یک جانبه باطل کنید، این خلاف اصل حقوق بینالملل است. استدلال دولت انگلستان این بود که کار شما غیرقانونی است. اما رضا شاه قبول نکرد و گفت امتیاز دارسی باطل و امتیاز به شکلی که من میگویم تعیین شود. نیروی دریایی انگلیس آبادان را محاصره کرد. اینگونه شد که رضا شاه نتوانست نفت را بفروشد. به رضا شاه گفتند که این قدم اول است. درقدم دوم آبادان، پالایشگاه و مراکز نفتی را اشغال میکنیم و ارتش ایران اگر بخواهد مقابله کند وارد جنگ میشویم. طبیعی بود که ارتش انگلستان بسیار قدرتر از ارتش رضا شاه بود. بنابراین رضا شاه مجبور شد که قبول کند نمیتواند حریف ارتش انگلستان شود. این رویارویی منجر به قرارداد جدیدی به نام قرارداد ۱۹۳۳ شد.
این قرارداد از برخی جهات بهتر از قرارداد دارسی بود. از جمله اینکه سود ایران را از ۱۶ درصد تغییر داد. درآمد ایران دیگر براساس سود نبود، بلکه از این به بعد هر مقدار نفتی که از ایران خارج میشد، شرکت باید به دولت ایران مقدار مشخصی سود میپرداخت، حتی اگر شرکت ضرر میکرد. وقتی براساس تناژ به ایران سود پرداخت میشد، دیگر مهم نبود که شرکت سود یا زیان داشته بلکه ایران سهم خود را میبرد. یکی دیگر از مسائلی که رضا شاه اصرار داشت در قرارداد جدید منعکس شود این بود که با توجه به اینکه در صنعت عظیم نفت ما ایرانیها هیچ کاره بودیم و کارهایی مثل باغبانی، نگهبانی، کارگری، آبدارچی و ... را برعهده داشتیم اما یک مهندس ایرانی، یک مدیر ارشد ایرانی در شرکت نفت نبود، رضا شاه مصر بود که این وضع نمیتواند ادامه پیدا کند و باید شرکت قبول کند که به صورت زمانبندی شده هر سال یک درصدی از تکنسینها، مهندسین و مدیران شرکت از ایرانیها باشند. در واقع شرکت نفت ملکف شد به تربیت و آموزش نسلی از مدیران ایرانی بپردازد، به همین دلیل دانشکده نفت شرکت آبادان تاسیس شد. یکی از دعواهایی که ما در قرارداد دارسی داشتیم این بود که شرکت سرمایهگذاریهایی در خارج از ایران کرده بود، مثلا پالایشگاه ایجاد کرده بود. دولت ایران معتقد بود این پالایشگاهی که ایجاد شده چون متعلق به شرکت است ایران هم ۱۶ درصد از سود این پالایشگاه سهم میبرد، اما شرکت میگفت ربطی به شما ندارد به دلیل آنکه در ایران نیست. ایران معتقد بود اما این پالایشگاه از محل درآمد نفت ایران ایجاد شده است، پس ایران سهم میبرد. این مشکل همیشه وجود داشت تا اینکه در قرارداد ۱۹۳۳ حل شد و ایران در تمام سرمایه گذاریهای شرکت سهیم شد.
ایران همچنین عنوان میکرد شرکت باید مالیات بپردازد اما شرکت عنوان میکرد ما به دولت انگلیس مالیات میدهیم و نمیتوانیم دو جا مالیات بپردازیم. این موضوع هم در قرارداد ۱۹۳۳ حل شد. در این قرار داد انگلیسیها هم یکی دو امتیاز بدست آوردند، اول اینکه مدت قرارداد را به ۶۰ سال افزایش دادند، اما در مجموع قرارداد ۱۹۳۳ نسبت به امتیاز دارسی بسیار ارجح بود. بعد از این قرارداد دیگر مشکلی در رابطه با نفت بوجود نیامد اما احساس کلی همچنان این بود که ما باید بیشتر از اینها از شرکت سهم بگیریم. تا اینکه جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و ایران در سال ۱۳۲۰ مورد حمله متفقین قرار گرفت و اتحاد شوروی و انگلستان به ایران حمله کردند و رضا شاه به دلیل تمایلاتی که به آلمان داشت از قدرت برکنار شد و محمدرضا پهلوی پسر او شاه ایران شد. اتحاد شوروی و انگلستان دو قدرت اصلی در ایران شدند، شوروی کمونیست و مخالف سرمایهداری بود و انگلستان در راس سرمایهداری بود.این دو قدرت دشمنی به اسم آلمان داشتند و در حال جنگ با آلمان بودند.
بعد از یکی دو سال که از اشغال ایران گذشت بتدریج در سال ۱۳۲۲ و ۱۳۲۳ روسها خواستار دریافت امتیاز نفت شمال شدند. با توجه به اینکه ایران در اشغال روسیه بود و تصویری که از اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت این بود که یک کشور انقلابی، سوسیالیستی است و زحمتکشان در راس آن هستند، بنابراین جریانات چپ و جریانات روشنفکری بخصوص حزب توده با دادن این امتیاز به شوروی موافق بودند. ادبیاتی که حزب توده در کشور رواج داد، این بود که امتیاز نفت شمال با امتیاز نفت انگلستان خیلی تفاوت خواهد کرد. روسها در شمال ایران پالایشگاه، صنعت و دانشگاه میآورند و امتیازی که ما به روسیه میدهیم یک امتیاز استعماری و استثمارگرایانه نیست. حزب توده بشدت تبلیغ میکرد که به اتحاد شوروی امتیاز داده شود.اما مرحوم مصدق در مجلس چهاردهم در سال ۱۳۲۳ بشدت با دادن امتیاز به روسها مخالفت کرد و برای اینکه جلوی دادن امتیاز به شوروی را بگیرد، با توجه به اینکه نماینده مجلس بودند، ماده واحدهای را به مجلس برد که هیچ دولتی تا پایان جنگ جهانی دوم حق واگذاری امتیاز نفت را ندارد. این لایحه به تصویب میرسد. بنابراین حتی اگر دولت ایران میخواست امتیاز نفت شمال را به روسیه بدهد بخاطر این قانون که در مجلس به تصویب رسید، نتوانست.
بعد از مخالفت مصدق با واگذاری این امتیاز به شوروی، حزب توده تلاش بسیاری کرد که دکتر مصدق و کسانی که مخالف بودند را به فراماسونی، انگلیسی و آمریکایی بودن متهم کند.در کنار این حزب توده تبلیغاتی را به راه انداخت که اگر دکتر مصدق و همفکرانشان در مجلس واقعا ملی و وطنپرست هستند چرا در قبال نفت جنوب و غارت منابع نفت جنوب ساکت هستند؟ چرا فقط نسبت به اتحاد جماهیر شوروی حساسیت دارند؟ از اینجا بتدریج مصدق و دیگران نه اینکه مجبور بشوند اما گفتند که ما در مورد نفت جنوب هم خواهان امتیازات و درآمد بیشتری برای ایران هستیم. یکی از نمایندگان مجلس چهاردهم به اسم غلامحسین رحیمیان به مصدق پیشنهاد میکند که حالا که اجازه دادن امتیاز نفت شمال را به شوروی ندادهاید، نفت جنوب را هم ملی کنیم و نگذاریم که انگلستان این همه به ما صدمه بزند و منافع ما را تاراج کند. مصدق به رحیمیان و همه کسانی که خواهان ملی شدن صنعت نفت بودند، میگوید نمیتوانیم در دو جبهه هم با انگلستان و هم با روسیه بجنگیم. بنابراین مساله نفت برای یک مدتی مسکوت میماند، ولی همچنان زمزمه اینکه باید حقوق ملت ایران گرفته شود و باید از منافع ملت ایران دفاع شود، مطرح بود.
در لایحه عدم اجازه واگذاری امتیاز نفت به خارجیها که مصدق به مجلس چهاردهم میبرد، مادهای وجود داشته که دولت ایران مکلف است از حقوق ملت در قبال شرکت نفت انگلستان دفاع کند و دولت ایران مکلف میشود دربرابر اخذ درآمد بیشتر از شرکت نفت اقدام کند. اینها موجب میشود که هر از گاهی مطبوعات و شخصیتهای ملی و غیره از دولت سوال کنند در قبال استیفای حقوق ملت درموضوع نفت چه کردید؟ در مقطع بعدی که باز مساله نفت ادامه پیدا میکند، مذاکراتی توسط وزیر دارایی وقت ایران، عباسقلی گلشائیان با گس که نماینده شرکت نفت انگلیس بود، صورت میگیرد که منجر به توافقنامه گس - گلشائیان میشود. امتیازاتی برای ایران در این توافق حاصل میشود اما خیلی از رجال معتقد بودند که اینها کافی نیست و حق ایران خیلی بیشتر از آن چیزی است که در توافق گس- گلشائیان داده شده است. این توافق وقتی به مجلس پانزدهم میرود، شماری از نمایندگان که بتدریج ما آنها را جبهه ملی و طرفدار مصدق میشناسیم مانند آقای مکی با این توافقنامه مخالفت میکنند. بازار و دانشجویان و مطبوعات آزاد و مستقل هم از این طیف نمایندگان حمایت کردند. بتدریج آیت الله کاشانی به میان میآید و به شدت علیه انگلستان موضعگیری میکند. نهایتا این قرارداد به تصویب نمیرسد.
در مجلس شانزدهم مساله ملی شدن نفت مطرح میشود. مرحوم دکتر مصدق یکی از افرادی بوده که بعنوان مغز متفکر ملی شدن نفت نقشآفرینی میکند. در مجلس شانزدهم به جای توافقنامه گس- گلشائیان و توافقات دیگر کار یکسره میشود و تصمیم گرفته میشود فراکسیون جبهه ملی در مجلس شانزدهم لایحه ملی شدن نفت را تهیه کند. پیش نویسی در مجلس شانزدهم تهیه میشود و نهایتا در ۲۹ اسفند به ۱۳۲۹ به تصویب میرسد و با جمله تاریخی دکتر مصدق بر آن که نوشته "به نام سعادت ملت ایران" نفت ملی شود. دقیقا بعد از ملی شدن نفت همان داستانی که در جریان ۱۹۳۳ بوجود آمد تکرار میشود. انگلستان باز میگوید کار شما غیرقانونی است. قرارداد را یک طرفه لغو کردهاید. انگلستان میگوید درست است که نفت و منبع آن متعلق به ملت ایران است اما این انگلستان بوده که ظرف ۵۰ سال گذشته سرمایهگذاری کرده است. ایرانیان در مقابل میگفتند درآمد هم داشتهاید. وقتی دولت دکتر مصدق برای فروش نفت اقدام میکند و صنعت نفت را از انگلستان تحویل میگیرد، نیروی دریایی انگلستان یکی دو کشتی ایران را که میخواستند نفت را برای فروش ببرند توقیف میکنند. این اختلافات در نهایت به دیوان لاهه کشیده میشود.دیوان لاهه از خودش سلب مسئولیت میکند و میگوید دولتهای دو طرف مذاکره کنند و راه حلی پیدا کنند. در این مقطع آمریکاییها (در دوره ریاست جمهوری هری ترومن دموکرات) وارد جریان ملی شدن نفت میشوند.
آمریکاییها در مجموع نسبت به ملی شدن صنعت نفت تا حدودی سمپاتی داشتند. به دلیل آنکه معتقد بودند، قرار داد نفتی انگلیس اجحاف در حق ایرانیان است و سهم ایرانیان باید بیشتر باشد. در همان زمان شرکتهای آمریکایی در ونزوئلا، عربستان یا کویت قراردادهایی که میبستند به ۵۰-۵۰ معروف بود.در حالیکه سهم ایران در قرارداد با انگلیس خیلی کمتر بود. آمریکاییها یک مقدار حق را به ایران میدادند و معتقد بودند شرکت باید در نوع رابطه اقتصادی که با ایران دارد، تجدید نظر کند. در این مقطع تا حدودی انگلیسیها را زیر فشار میگذارند تا مصالحه صورت بگیرد. در مذاکراتی که بین ایران و شرکت نفت با میانجیگری آمریکاییها صورت میگیرد، نتیجهای حاصل نمیشود. فرمولهایی که از سوی آمریکائیها برای حل مشکل ارائه میشود، یکی سهم ۵۰-۵۰ بوده که انگلیسیها بشدت مخالف بودند. نکته جالب این است که دکتر مصدق هم بشدت با این پیشنهاد مخالفت میکند. دکتر مصدق معتقد بوده ما بجز ملی شدن و ملی شدن و ملی شدن هیچ فرمول دیگری نمیپذیریم. پیشنهاد دیگری که مطرح میشود، این بوده که بانک جهانی بین ایران و انگلستان حکم شود. بدین معنا که تا مساله ملی شدن تکلیفش معلوم شود، بانک جهانی فروش و اداره نفت ایران را متکلف شود و از محل فروش نفت یک مقدار بعنوان غرامت بپردازد. دکتر مصدق پذیرفته بود که ما غرامت شرکت را باید بدهیم. بنابراین پیشنهاد شد از هر بشکه نفتی که به فروش برود بخشی بعنوان غرامت به دولت انگلیس و بخشی به دولت ایران و بخشی در صندوقی واریز شود تا نهایتا تکلیف مشخص شود. بخش دیگری را نیز بانک جهانی بعنوان حقالزحمه خودش بر میداشت. این فرمول ابتدا از جانب انگلستان رد شد اما نهایتا با مذاکره آمریکاییها، با اکراه پذیرفتند. اما در میان بهت و ناباوری دکتر مصدق فرمول بانک جهانی را نپذیرفت.
به اعتقاد بنده و خیلی های دیگر، فرمول بانک جهانی یک فرمول موقت بود. بانک جهانی میگفت من کاری ندارم صاحب این نفت کدام دولت است. این یک مساله حقوقی است که باید حل شود. بانک جهانی میگفت من نفت را میفروشم و به هریک از طرف دعوا یک مقدار پرداخت میکنم، بقیه را در یک صندوقی ذخیره میکنم که بعد از چند سال دیگر که این دعوا تمام شد، تکلیف آن مشخص شود. اما از الان تا هر چند سال دیگر که این مساله مشخص شود، پالایشگاه کار کند و کار نفت نخوابد. من معتقدم این فرمول بسیار خوبی بود. ما اگر این فرمول را پذیرفته بودیم خیلی، خیلی بهتر از اتفاقاتی بود که با نپذیرفتن این فرمول رخ داد. وقتی ما این فرمول را نپذیرفتیم، انگلستان با آمریکا درباره اینکه ما ایرانیها را میشناسیم و ایرانیها نمیخواهند که کار نفت به توافق برسد، مذاکره کرد. انگلیسیها گفتند هر فرمولی را شما پیشنهاد کردید ایرانیها رد کردند. هدف ایرانیها از نفت فقط یک بهرهبرداری سیاسی است. نکته دیگر این بود که انگلیسیها به آمریکاییها میگفتند که داستان نفت به نفع کمونیستها و حزب توده تمام میشود. بحران نفت موجب شده که حزب توده روز به روز قدرتمند شود.
اتفاق بدی که در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۳۲ رخ داد انتخاب آیزنهاوربود. نگاه دموکراتها با جمهوریخواهان فرق میکند، جمهوریخواهان بیشتر اهل نظامیگری هستند. از بخت بد ما در انتخابات آمریکا جمهوریخواهان بر سر قدرت آمدند. در انتخابات انگلستان هم گروهی بر سر کار آمد که نگاهش با گروه قبلی خیلی فرق میکرد. چرچیل معتقد بود که ایرانیها فقط زبان زور میفهمند و مذاکره نتیجهای ندارد. به نظر من دکتر مصدق و دیگران باید متوجه میشدند که شرایط مقداری در لندن و واشنگتن تغییر کرده است، کسانی آمدهاند که جنگطلب هستند و اهل مذاکره نیستند. به نظر میرسد باید فرمول بانک مرکزی را میپذیرفتند. در اثر این اتفاق این تصور کم کم در آمریکا بوجود آمد که انگلیسیها خیلی بیربط نمیگویند، ایرانیها دنبال راهحل و به سرانجام رساندن موضوع نیستند و مثل اینکه ما چارهای نداریم که به سمت حرکت نظامی برویم و دولت دکتر مصدق را منحل کنیم. از این جا بود که بتدریج ایده کودتای ۲۸ مرداد شکل گرفت و این فکر غالب شد.
اینکه چرا دکتر مصدق فرمول ۵۰-۵۰ و پیشنهاد بانک جهانی را نپذیرفت، برخی به دلیل آن میدانند که مصدق پیشنهاداتی که با اصل ملی شدن نفت و حاکمیت ایران بر نفت مغایر بوده را تایید نمیکرد.عده دیگری معتقدند که نه اینها بهانه است و مصدق نگران این بود که اگر با انگلستان مصالحهای انجام دهد، آیت الله کاشانی که بتدریج رقیب سیاسی دکتر مصدق شده بود و حزب توده که از ابتدا دکتر مصدق را آمریکایی و انگلیسی و خائن میدانست، بهرهبرداری سیاسی کنند و اساسا دکتر مصدق درصدد بود که هیچ مصالحهای با انگلستان نداشته باشد، برای اینکه فکر میکرد براساس هرگونه مصالحه حزب توده و آیت الله کاشانی او را متهم به خیانت خواهند کرد. اینکه کدام یک از این نظرات درست است را نمیدانم و فکر میکنم نیاز به تحقیق بیشتر دارد. ولی مسلم است که با کودتای ۲۸ مرداد و قراردادی که بعد از کودتا تحت عنوان کنسرسیوم بسته شد، ما عقب نشینی کردیم و به سهم و سود کمتر قانع شدیم. بعلاوه شرایط سیاسی کشور بعد از کودتا وحشتناک شد. تمام آزادیهای مدنی و آزادی مطبوعات از بین رفت. بسیاری از افراد ملی که مخالف حکومت بودند، دستگیر شدند و یک فضای دیکتاتوری به مدت ۲۵ سال بر کشور حاکم شد.
نهضت ملی شدن نفت از جهاتی فقط یک بحث اقتصادی نبود که ما نفت را ملی کنیم. ملی شدن نفت جامعه سیاسی ایران را به دو قطب متخاصم تقسیم کرد. در یک قطب دربار، اشرافین و ملاکین، احزاب و شخصیتهای محافظه کار، روسای قبایل و ارتشیها یعنی طیفی که بصورت سنتی نزدیک به انگلستان قرارداشت، بودند. در مقابل آن طیفی دیگر شامل جبهه ملی، روشنفکران، تحصیلکردهها، شماری از روحانیون، بازاریها، دانشجویان، نویسندگان وفعالین سیاسی بودند. این طیف بشدت مخالف انگلیس و طرفدار ملی شدن نفت بود. گروه اول نیروهای سیاسی اجتماعی بودند که بطور سنتی طرفدار انگلیس بودند، این موضوع طبیعی بود چرا که دولت انگلیس ۳ درصد از سهم نفت را به قبایل میداد پس طبیعی بود که شرکت برای تامین امنیت با قبایل اشراف و ملاکین جنوب کنار بیاید. نیروهای جدید طرفدار دمکراسی، آزادی بیان و آزادی مطبوعات بودند. دکتر مصدق هم با همه وجود معتقد به رای مردم بود و معتقد بود اگر همه مردم جمع شدند و به حزب توده رای بدهند و ایران کمونیستی شود، اشکال ندارد.اینجا مساله رابطه نفت با آزادی و استبداد مطرح میشود.
نیروهای سنتی خیلی مزاجشان متمایل به آزادی، دمکراسی، حقوق شهروندی، آزادی مطبوعات، اتحادیه کارگری و فعالیت دانشجویی نبود. بنابراین یک جنبه دیگر ملی شدن صنعت نفت یک رویارویی سیاسی بین لایههای محافظه کار و راست از یکسو و جریانات جدید لیبرال سکولار و طرفدار جامعه مدنی از سوی دیگر بود. نکته جالب این است که بعد از ۲۸ مرداد میتوان حدس زد کدام جبهه به لحاظ سیاسی قدرت گرفت و کدام جبهه راهی زندان و دستیگر شد و بهای سنگینی پرداخت. تمام جریانات مدرن مجبور شدند بهای سنگینی با بازداشت شدن، زندان رفتن و تیرباران شدنشان بپردازند.
اینکه اگر ما نفت نداشتیم، دموکراسی داشتیم، میتوان گفت خیلی از کشورها هستند که نفت ندارند و دمکراسی هم ندارند. گینه بیسائو، برمه هم نفت ندارد و دیکتاتوری وحشتناکی در آن حاکم است.عربستان نفت دارد در آنجا هم دیکتاتوری حاکم است. زیمبابوه نفت ندارد اما صد پله از لیبی دیکتاتورتر است. نمیشود گفت اگر ما نفت نمیداشتیم، دیکتاتوری در جامعه ما بوجود نمیآمد. ما میتوانیم تجزیه تحلیل کنیم که روند دیکتاتوری در جامعه چگونه بوده است؟ آنچه مسلم است این است که اگر ما فرض بگیریم که تنها راه استیفای حقوق ملت ایران ملی شدن نفت بود که در این موضوع خیلی جای بحث وجود دارد و بنده معتقدم راههای دیگری برای استیفای حقوق ملت وجود داشت و تنها راه ملی شدن نبود، باید بررسی کرد چرا بعد از آن ۲۵سال بر کشور دیکتاتوری کامل حاکم شد.
اگر فرض کنیم که پروژه ملی شدن صنعت نفت ناقص مانده و کامل اجرا نشده است موضوع فرق میکند. مثلا طبق آنچه که تقی رحمانی عنوان میکند پروژه مصدق دو بخش داشت، ملی شدن نفت و برگزاری انتخابات آزاد که بدلیل آنکه کامل اجرا نشد، شکست خورد.
بنده معتقدم مساله نفت فقط یک مساله اقتصادی نبود که ما فقط نفت را ملی کنیم تا درآمد بیشتری داشته باشیم. نهضت ملی شدن صنعت نفت در حقیقت جامعه ایران را به دو طیف طرفدار ملی شدن و مخالفین ملی شدن تقسیم کرده بود. مخالفین ملی شدن همه نیروهای ارتجاعی و محافظهکار و ضد دمکراسی بودند. در حالیکه طرفداران ملی شدن همه نیروهای مترقی و لیبرال و معتقد به آزادی و حقوق بشر بودند.
آنچه در فضای سیاسی اجتماعی داخل کشور رخ داد خیلی به مصدق ارتباط پیدا نمیکند. تحول تاریخی جامعه ایران بدون مصدق هم راه خودش را پیدا میکرد و جلو میرفت.آنچه ما میتوانیم بگوئیم بحث ملی شدن است. دو سوال بنیادی از مصدق و طرفداران ملی شدن و کسانی که دفاع میکنند، فارغ از جنبه سیاسی و اجتماعی آن مطرح میشود که آیا بجز ملی شدن راه دیگری وجود نداشت که ما بتوانیم درآمدهای بیشتری را از شرکت نفت بگیریم؟ من معتقدم راههای دیگری هم وجود داشت. دوم فرض بگیریم که هیچ راه حل دیگری جز ملی شدن وجود نمیداشت و ما باید نفت را ملی میکردیم، آیا بعد از آنکه نفت را ملی کردیم دکتر مصدق بعد از آن بهترین سیاستها را اجرا کرد و بهترین تصمیمات را گرفت؟ به نظر من خیر یعنی اگر دکتر مصدق بجای اینکه به این سمت و سو برود که بجز ملی شدن ما هیچ راه دیگری نداریم، فرمولی را پذیرفته بود که ایران صاحب نفت باشد و در عین حال میتوانستیم توافق انگلستان را هم جلب کنیم، چنین چیزی حتما نتایج بهتری داشت.
مشکل اساسی این بود که دکتر مصدق به نحوی صحبت و رفتار میکرد که فقط و فقط نفرت از انگلستان بود. متقابلا انگلیسیها هم دکتر مصدق را متهم به این میکردند که این آدم فرد عوامفریبی است که به فکر محبوبیت خودش است و اصلا به فکر مصالح و منافع بلند مدت ایران نیست. انگلیسیها میگفتند که مصدق فقط میخواهد بین مردم ایران محبوب باشد، در حالیکه مصدق باید به فکر مصالح و منافع بلند مدت کشورش باشد. من نمیخواهم بگویم مصدق آن چیزی بوده که انگلیسیها میگویند، ولی واقع مطلب این است که مصدق همواره با یک نفرت، بغض و کینه عجیبی نسبت به انگلیسیها صحبت میکرد و این بغض، کینه و نفرت طبیعی است که راه را برای هر گونه مصالحه، مذاکره و رسیدن به یک توافق میبندد و بر روی منافع ایران تاثیر میگذارد.دید مصدق به انگلستان در بحث ملی کردن صنعت نفت تماما مسائل سیاسی نیست، مساله روانشناختی، سیاسی، اجتماعی هم میتواند باشد، مانند دیدی که در شرایط حاضر برخی از سیاستمداران ایرانی نسبت به آمریکا دارند و هرگونه مذاکره با این کشور را رد میکنند.
کد مطلب: 2097
آدرس مطلب: http://titronline.ir/vdcj.he8fuqeyasfzu.html?2097