تعريف درستي از شادي در جامعه ما وجود ندارد
وجيهه تيموري
21 آذر 1390 ساعت 19:33
حدود و خط قرمزها اصولي نيست. تابوها شخصي شدهاند. در تمامي دنيا هجو و هزل و طنز، هم تعريف دارد هم چارچوب مشخص و عمومي. اينجا هم خط قرمزها شخصي است
جوامع انساني در ساختارهاي مدرن امروزي ، نيازمند شادابي و نشاط همگاني هستند تا سلامت اجتماعي آن ها تامين شود . اين سلامت روحي و جسمي نتيجه شادابي و نشاط تک تک افراد و مؤثر بر روحيه آن هاست.نياز انساني به نشاط و ضرورت اجتماعي آن باعث شده است تا بسياري از برنامه ريزي ها و هزينه پردازي هاي اجتماعي در راستاي افزايش و تامين نشاط اجتماعي باشد.اما
به نظر مي رسد در جامعه امروز ما يا برنامه ريزي ها چندان به نتيجه نمي رسد يا سرعت لازم را ندارد. شايد لازم باشد با افزايش آگاهي هاي فردي واقدامات شخصي و خانوادگي در زدودن گرد کسالت از چهره جامعه شريک شويم و روزمرگي هايمان را با فعاليت ها و رفتارهاي کوچک نشاط آور، عادت زدايي کنيم . شايد يک شاخه گل ، رنگ طراوت به ميز آشپزخانه و محل کارمان بدهد و خستگي ساعت هاي طولاني نشستن پشت آن را کمتر کند.
فروپاشي اخلاق
ابراهيم رها ، نويسنده و طنزپرداز معاصر در خصوص نياز به نشاط اجتماعي و کمبود بسترهاي شادماني جمعي در جامعه مي گويد: آنقدر محدوده هاي قانوني را تنگ و چارچوب ها را کوچک کرده اند که هيچ مفهوم بزرگي در آن جا نمي گيرد.
مطبوعات هم همين است. امروزه چند مجله يا نشريه تخصصي طنز داريم؟
در دهه هشتاد، من يكي از پرکارترين نويسنده در حوزه طنز بودم. اما در و ديوار هرجا که من قلم ميزدهام تخته شده است که از اين بابت از مسئولين بسيار سپاسگزارم!
وضعيت سرگرميسازي در رسانههاي ما واقعا اسفناک است. در جهان پر سرعت امروز که افق پيش رو آنقدر نااميدکننده و بدرنگ است، نسل معاصر احساس تنهايي و دلمردگي ميکند و ناخودآگاه آرمان شهر خود را در گذشته ميجويد. زير اين همه فشار، احساسوازدگي و جبرگرايي ميکند و دست از تلاش ميکشد.
اجتماع امروز ما، ساروج خود را از دست داده. ديگر «ما» از بين رفته و همه «من» و سود محور شدهاند. براي همين است که وقتي صحنه تصادف ميبينيم يا کسي را جلويمان با چاقو سلاخي ميکنند فقط ميايستيم و با موبايلمان عکس و فيلم ميگيريم و بعد هم ميرويم پي کارمان. اين يعني فروپاشي اخلاق در جامعه.
با اين وجود و به قول سعدي: «به راه باديه رفتن به از نشستن باطل /كه گر مراد نيابم به قدر وسع بكوشم»
من به اندازه خودم در همين تنگنا تلاش ميکنم و سعي ام اين است که کار خودم را درست و سلامت انجام دهم. همه بايد سعي کنيم به جاي انتظار کشيدن و نق زدن کارمان را در هر حوزهاي که هستيم درست انجام دهيم. آن وقت خيلي چيزها خود به خود تصحيح و ترميم ميشود. همچنان که وقتي پيامبر اسلام پسر سه سالهاش را دفن کرد و روي قبرش را صاف و تميز کرد، يکي از اصحاب پرسيد که فايده اين کار چيست؟ به حال او که مرده چه فرق دارد؟ جواب دادند: هر کاري که ميکنيد درست انجام دهيد. حتي اگر به نظر نيايد و کوچک و بيفايده باشد.
«جلال سميعي» طنزپرداز ديگري است که او را به سخن گفتن و نظر دادن دعوت ميکنم. او که هم نويسنده و هم گوينده طنازي است و قلم و صدا و تصويرش با هم در چارچوبهاي تنگ طنزپردازي گير کردهاند، همچون ديگران از اين فضاي غبارآلود بي نشاط شکوه دارد و ميگويد:
ما که نميتوانيم از خنديدن و شادي کردن صرف نظر کنيم. خنده امر ناگزير است. آن هم در اين روزگار سيماني پرمشکل. اما از آن جا که تعريف درستي از شادي در جامعه ما وجود ندارد خنديدن و خنداندن تبعاتي با خود دارد که مذموم است. برنامهريزيهاي سازماني براي جشنهاي عمومي، تعريفي خنثي و بياثر از شادي دارند. خود من بارها از طرف مردم و مسئولين تحت فشار قرار گرفتم که چيزي را به تمسخر نگيرم. مشکل اصلي طنزپردازان اين روزها همين است. حدود و خط قرمزها اصولي نيست. تابوها شخصي شدهاند. در تمامي دنيا هجو و هزل و طنز، هم تعريف دارد هم چارچوب مشخص و عمومي. اينجا هم خط قرمزها شخصي است هم خنديدنها هيستريک و نادرست.
ما ميدانيم که بايد حوزه رفتارهاي اختياري آدمها را به شوخي بگيريم نه خصوصيات غير اکتسابي را. مثلا لهجهها، قوميتها، قيافهها و... را اگر به شوخي بگيريم، تمسخر و توهين است که پسنديده نيست و خندههاي اينچنيني بيمارگونه و غير اخلاقياند. اينها قوانين نوشته شده حوزه طنزند که طنزپردازان حرفهاي ميدانند. مشکل، قوانين نانوشته و شخصي است که باعث ميشود هر انتقادي که ميشود يکي پيدا شود بگويد به او برخورده است و مردم نيز فکر کنند کار طنزپردازان دشمني با ايشان است. البته همين مردم قومي هستند که سالها پيش ميدانستند که بايد جشن بگيرند و چگونه جشن بگيرند، ولي شرايط اجتماعي آنها را به سمتي برد که ديگر با تربيت امروزي اگر بخنديم عيب است. اگر بخندانيم که ديگر بدتر.
ما براي رسانهها آن هم از نوع ملي و وسيعش برنامهريزي در راستاي نشاطآفريني نداريم. اين سرچشمهها اگر نشاط را تعريف کنند و بعد هم نشاطآفرينان را بگذارند که از اين طريق بجوشند و بخروشند، مردم نيز سرحال ميآيند و خروشان و شادمان ميشوند.
يک لحظه خنده، يک عمر گريه
رسول آريايي، هفت سال است که مرکز ترک اعتياد دارد. همان جا که بايد معتادي با پاي خودش برود و اختياري تصميم به ترک گرفته باشد. همان جا که بيشترين مراجعينش جواناني هستند که وقتي براي فرار از مشکلات و پيدا کردن يک گوش شنوا پاي منقل نشستند، آن قدر حرفهاي پا منقلي زدند و آن قدر به دلشان نشست که ديگر بلند نشدند. وقتي ميپرسم چرا اين منقلها اين روزها اينقدر زياد شده است، ميگويد: به دور و بر خود نگاه و روي قيافههاي مردم مکث کنيد. ژست اکثر مردم غمزده و کسالتبار است. جامعه لبريز سرخوردگي و وازدگي شده است. دلخوشيها و تفريحات کم شدهاند. خوب معلوم است که وقتي جسم و جان جامعهاي بيمار باشد، نالهاش بلند ميشود. هر زخمي، هر نالهاي، هر عفونتي از يک جا سر ميزند.افراط و تفريطهاي جامعه، ما همه فرياد نارضايتي و دردمندي اين مردم است. وقتي سرگرميها و تفريحات کم باشد، نياز به تفريح و شادي که کم نميشود، از راههاي نامتعارف و موقتي جبران ميشود. مصرف رو به رشد انواع داروها و مواد نشاطآور همگي نسخههاي لذت بخش ميانبري هستند که براي ايجاد نشاط و هيجان تجويز ميشوند و چون در لحظه جواب ميدهند، وسوسهگر و تحريککننده هستند که براي بار دوم و سوم هم استفاده شوند و روزي ميرسد که ديگر رهايي از آنها بسيار سخت ميشود؛ به ويژه انواع صنعتي آنها. از سال 73 که من اين مرکز را داير کردم تا اواخر 74، اعتياد عمده به ترياک و هرويين بود و به ندرت کراک ديده ميشد. در سالهاي 75 تا 77 مصرف کراک جايگزين شد و افزايش يافت.از 78 به اين طرف آهسته آهسته مصرف شيشه رايج شد و امسال که سال 90 است از هر 10 تلفن، 8 مورد مصرف شيشه گزارش ميشود که متاسفانه ترک شيشه راههاي بسيار سختي دارد و عملا جواب نميدهد.
شيشه گيرندههاي حسي را به شدت فعال ميکند و حس لذت و کامجويي را در فرد بالا ميبرد. شايد اين خاصيت افراد را به سمت مصرف ميکشاند. اما اين سالها، شيشه در آشپزخانههاي زيرزميني و با مواد بسيار خطرناک درست ميشود که باعث شده قيمت آن پايين بيايد و از کيلويي 100 ميليون تومان به کيلويي 7-8 ميليون تومان برسد و تفريحي ارزان و لذتي در دسترس به حساب بيايد، غافل از اين که قيمت اصلي آن نابودي فرد و خانواده و اجتماع اوست. گرايش به اعتياد و مواد شادي آور در سن و جنس و طبقه خاصي محدود نشده است و متاسفانه در سنين پايين و طبقه تحصيل کرده هم ديده ميشود. البته اين عفونتها را گويا من و شما ميبينيم و آنها که سررشته امور دستشان است، دغدغهها و اولويتهاي ديگري دارند. اين را ميگويم چون بيش از يک سال به بهزيستي التماس کردم تا دو برادر 7 و 9 ساله را که اعتياد به کراک داشتند از خانواده بگيرند و با هزينه شخصي نگهداري کنند و ترک دهند. اين کارها نبايد اين قدر طول بکشد.
اين دردها، آشکارتر از آنند که من و شما بخواهيم پيدايشان کنيم. آنها که درمان کنندهاند بايد به پا خيزند. چرا در اين جامعه بيروح بينشاط حتي يک سازمان و متولي واقعي براي ايجاد شادماني و تفريح نداريم؟ همه در حال برنامهريزياند. پس نتيجهاش کو؟ مطبوعات، صدا و سيما، سينما و رسانههاي ديگر هم کمتر به توليد نشاط ميپردازند. خوب اين وسط يکي پيدا شود که براي اين روح خسته، نوشدارو بسازد حتي براي چند لحظه فريبکارانه، و کسي هم پيدا شود از آن استفاده کند، براي چند لحظه زودگذر؛ گريبان چه کسي را بايد گرفت؟ آن که نياز طبيعي به نشاط و شادي دارد يا آنان که اين نياز را نميبينند و براي اين تقاضا عرضهاي ندارند؟
رواج خرافه
اعتقاد به اختيار انسان در ساختن سرنوشت خود و توانايي تغيير دادن از يک سو و اعتقاد به انفعال انسان در برابر سرنوشتي محتوم و از پيش تعيين شده از سوي ديگر، دو سر رشته ناگسستني جبر و اختيارند که از ابتداي زندگي تا انتهاي آن روح آدمي را به اين طرف و آن طرف ميکشانند. حال اگر شرايط اجتماعي و محيطي چنان شود که فرد قدرت انتخاب و اختيار خود را فراموش کند و به انتظار پيشآمدها بماند و اميدي هم به پيشآمدهاي مثبت نداشته باشد، ديگر بازار انواع پيشگوييها و باطل السحرها براي رفع نحسي و انواع دعاها و طلسمها براي کارگشايي و حاجتروايي داغ ميشود. اين بازارگرمي را با يک ساعت نشستن در اتاق انتظار هرکدام از اين پيشگوها ميشود فهميد. به عنوان مشتري فال به چند منطقه تهران سر ميزنم تا سعد و نحس طالع مرا تعيين کنند و با مشتريان ديگر هم حرف ميزنم تا علت اعتماد و مراجعهشان را بفهمم. نتيجه از قبل معلوم هست. همه خسته و وازدهاند. مشکلاتشان از راههاي زميني حل نميشود و بايد دستهاي متافيزيکي در کار باشد. پيشگو هم مثل من و شما ميداند آن که جلويش نشسته نااميد است و آمده تا نويد تغيير و تحول بشنود. آمده تا وعده رفع مشکلات به او بدهند و فالگير هم مثل يک منجي براي دور کردن غمها و رنجها به قلب ميدان ميزند و زمان را کوتاه ميکند. مشتريان اين مکانها، هم بيسواد و خرافاتياند هم تحصيلکرده و امروزي. هم کمدرآمد و بيمايهاند هم مايهدار و پولدار. هم مجردند و هم متاهل. اما با اين همه تنوع، همگي يک اشتراک دارند و اين که از مبارزه با مشکلات و نتيجه نگرفتن، خستهاند. از دويدنهاي بدون رسيدن خستهاند. گويي همان کلاغ قصهاند که هرگز به خانه نرسيد. اما ميخواهند برسند. نسلي هستند که آنقدر زندگي نکردهاند که مرگ را بيشتر دوست دارند. هرکدام از اينها، هم فرياد در گلو دارند هم بغض گلوگير، که هر کدام راه بر ديگري بسته و جز يأس و خستگي، بار نداده.
طفل گمشده
در دنيايي که رنگها و غذاها و طراحي ماشينها و لباسها و منازل و خلاصه هر چيز که از دست و زبان آدمي برآمده، شاد و ناشاد دارد، ديگر تأمين شادي و نشاط براي جسم و جان آدمي توجيه نميطلبد. منتهي کمبود نشاط و بيکاري و تعلل مراقبان و مسؤولان جامعه سؤال برانگيز است که چگونه اين همه نياز را ميبينند و باز ناز ميکنند؟ خوب است همت همهجانبه بزرگان براي برپايي مراسم آييني و همگاني در راستاي کاهش آلام دروني و پالايش روح مردم،کمي هم به تخليه هيجانات مردم و ايجاد شور و شوق مثبت اختصاص يابد. خوب است به جاي تعطيلات رسمي روزهاي ماتم، اعياد و ميلاد بزرگان را تعطيل کنند که جشنها و شاديهاي فردي و جمعي بيشتر شود. خوب است اصولا به شادماني بيانديشند و از انديشههاي شاد براي نشاط آفريني کمک بگيرند و تفکرات سرکوبگرانه را از همان مرحله طراحي کنار بگذارند تا به اجرا نيايند و هزينهها را به باد ندهند. بزرگترين پتانسيل در اختيار رسانهها، رسانه ملي است، اما کمترين نشاطآفريني را دارد. بايد ديدبانان دلسوزتري در برج مراقبت اين امور بگذارند. به قول استاد شفيعي کدکني:
طفلي به نام شادي... ديريست گم شده است
با چشمهاي روشن براق
با گيسويي بلند... به بالاي آرزو
هر کس از او نشان به خيالش رسيده است
ما را کند خبر
اين هم نشان ما:
يک سو خليج فارس
سوي دگر خزر
کد مطلب: 3719
آدرس مطلب: http://titronline.ir/vdcb.8bfurhbz9iupr.html?3719