چرا جوان ها را به جايي رسانده ايم كه از تشكيل خانواده گريزانند
سيدمصطفي حسيني راد
شرايط جامعه و زندگي آنقدر سخت شده كه پسرها، زندگي مجردي را ترجيح مي دهند
تاريخ انتشار: شنبه ۱۸ تير ۱۳۹۰ ساعت ۱۹:۱۹
من نمي خواهم ازدواج كنم
مي گفت، هميشه دوست داشتم خدا به من ثروتي مي داد و مي توانستم تمامش را صرف ازدواج جوانهايي كنم كه دوست دارند دينشان را حفظ كنند، اما توانايي مالي اش را ندارند.مي گفت، آن قدر سراغ دارم جوانهايي را كه به دليل بي پولي، «ازدواج» برايشان به يك رؤيا تبديل شده كه اگر بخواهم برايتان سياهه كنم، مي شود مثنوي هفتاد من كاغذ.
حسرت 2ميليوني، ماشين 200ميليوني
مي گفت، چرا بايد يك جوان در خيابانهاي شهر با ماشين 200 ميليوني، خودنمايي كند و يك جوان ديگر هم سن و سال او، براي 2ميليون تومان هزينه عروسي اش، دوسال ونيم معطل مانده باشد، خانواده همسرش حوصله شان سر رفته، و دست آخر كار دو خانواده به دعوا و دلخوري كشيده باشد؟ مي گفت، آقا بس است! اين قدر شعار ندهيد! برويد توي خيابان و دانشگاه، توي كارخانه و بازار، بپرسيد و ببينيد از هر 10 تا جوان، چندتايشان مي توانند يا حاضرند ازدواج كنند؟ شرايط جامعه و زندگي آنقدر سخت شده كه پسرها، زندگي مجردي را ترجيح مي دهند. يكي از همين پسرها كه تازه شغل نصفه و نيمه اي هم داشت به من مي گفت: حاجي! چه اصراريه كه ازدواج كنم؟ الآن خانه پدرم هستم، نان و آبم آماده است، دستم توي جيب خودم مي رود و هيچ سرباري هم ندارم. دست پخت حاج خانم والده هم كه عالي است. ديگر چه مي خواهم؟ اون موردي هم كه شما اشاره مي كنيد، كنار و گوشه پيدا مي شود ديگر! هزينه اش هم يك صدم هزينه زندگي مشترك است. بدون هيچ دردسر و تعهدي ! (مبادا فكر بد كنيد! حاج آقا مي گفت، آن آقا پسر از آن بي قيدها و لاابالي ها نبوده و شرعيات را هم سخت درنظر داشته است).
فرار از ازدواج!
مي گفت، آقا اين فاجعه است! جوان امروزي ما ديگر حاضر نيست مسؤوليت و تعهد «خانواده» را قبول كند. جوان ما حاضر نيست زير بار سختي هاي ساختگي زندگي مشترك برود و ترجيح مي دهد «تنها» زندگي كند. چه شده كه به اينجا رسيده ايم؟ چه كسي پاسخگوي تربيت جوانهاي
” آقا بس است! اين قدر شعار ندهيد! برويد توي خيابان و دانشگاه، توي كارخانه و بازار، بپرسيد و ببينيد از هر 10 تا جوان، چندتايشان مي توانند يا حاضرند ازدواج كنند؟ “
فراري از «مسؤوليت» و «تعهد» است؟ مي گفت، من كه سالهاست، عضو هيأت امناي مسجد اين محله هستم و بسياري از اين جوانها را از كودكي شان مي شناسم و با اخلاق آنها آشنا هستم، مي دانم كه درد اين جوانها چيست. مي دانم كه آنها از چه چيزي مي ترسند و فرار مي كنند. آقا اينها همان جوانهايي هستند كه 30 سال پيش خانه و مدرسه و زندگي و شغل و دانشگاه و زن جوان و فرزند شش ماهه شان را رها مي كردند و به جبهه مي رفتند تا جانشان را سر دستشان بگذارند.من مي دانم كه اينها بچه هاي خوبي هستند، اين ماييم كه به آنها بد كرده ايم!
شايد خودت هم فراري بودي!
مي گفت، پسرجان! تو كه خودت ماشاء ا... زندگي و زن و بچه داري. اگر به جاي ده سال پيش، امروز مي خواستي ازدواج كني، بدون اينكه شغل و مختصر پس اندازي داشته باشي، به همين راحتي حرف مي زدي و ادعا مي كردي؟ باز هم اين جوانها را متهم مي كردي كه از «ازدواج» فرار مي كنند؟ به خدا شايد خودت هم الان فراري بودي! مانند همين هايي كه دور و برت هستند.
امكانات، امكانات، امكانات
مي گفت، شما امكانات ازدواج آسان را براي جوانها فراهم كنيد تا در سن مناسبشان بروند سر خانه و زندگي شان، آن وقت ببينيد چقدر جرم و جنايت در جامعه كم مي شود. آن وقت ببينيد چه قدر تعداد معتادها كمتر مي شود. به خدا جواني كه به موقع، ازدواج مي كند، حواسش به زن و زندگي اش جمع است. اگر كاري و درآمدي داشته باشد دنبال دزدي و جنايت و اعتياد نمي رود، به جز عده كمي كه هميشه بدهاي جامعه بوده اند و خواهند بود.
ازدواج آسان!
مي گفت، ما كه داماد شديم، خدا وكيلي اينقدر كه جوانهاي امروز سختي مي كشند، اذيت نشديم! 40 سال پيش، اين همه تجملات و هزينه هاي سرسام آور نبود. همه جهيزيه حاج خانم ما، عقب يك وانت جا گرفته بود. تازه هنوز يك گوشه اش هم خالي بود! وقتي رفتيم سر خانه و زندگي مان، مثل خانواده هاي امروزي توقع آپارتمان و خانه جداگانه هم نداشتيم. حياط مرحوم ابوي بزرگ بود، گوشه اش دو تا اتاق به ما دادند و سه سال همان جا زندگي كرديم. بچه اول و دوم مان توي همان خانه به دنيا آمدند تا اينكه بعدها خدا لطف كرد، وسايل جور شد و يك خانه نقلي نزديك خانه مرحوم ابوي خريديم. حالا كه نگاه مي كني مي بيني جهيزيه عروس خانم، توي دو تا خاور هم به سختي جا مي شود. خوب
اين همه اسباب و اثاثيه كه توي دو تا اتاق جا نمي شود! آپارتمان 90 متري و 120 متري مي خواهد ديگر. حالا بيا و ببين چه چيزهاي عجيب و غريبي كه توي اين جهيزيه ها پيدا نمي شود. خيلي از اينها را حتي يكبار در طول زندگي شان هم استفاده نمي كنند. نمي دانم «تخم مرغ آب پز كن» است، چيست؟ ياد گرفتن اسمش هم سخت است! تازه يكي از اين دخترخانمها اسم وسايلي را مي گفت كه من داشتم شاخ در مي آوردم! «ميوه خشك كن» و «هواپز» و «ساندويچ ساز» و از همه جالب تر «هسته گير»! خوب، حالا اين دخترخانم به خانواده و پدر و مادرش فشار مي آورد كه بايد براي من هم مثل دخترعمه ام «هسته ساز»، ببخشيد «هسته گير» و نمي دانم «هواپز» و اين جور چيزها بگذاريد. اين پدر و مادر چه كار بايد بكنند؟ از كجا بياورند؟ يعني بدون «ميوه خشك كن» نمي شود زندگي كرد؟ تازه اين يك روي سكه است. اين تجمل گرايي باعث شده اگر همين «ساندويچ ساز» نباشد، فردا آقاداماد، سر عروس خانم منت بگذارد كه، تو كه چيزي از خانه پدرت نياوردي. جهيزيه ات ميوه خشك كن و هسته گير كه نداشت! جوانها، خيلي گناهي ندارند. اين ماييم كه با رفتارهاي نادرست مان آنها را به اينجا رسانده ايم. حالا هم خودمان بايد اشتباهات مان را جبران كنيم و فرهنگ درست ازدواج آسان را جا بيندازيم.
لذت يك خبر
در گير و دار دشواريهايي كه اين روزها خانواده ها و جوانها براي ازدواج به وجود آورده اند، هنوز هم خبرهاي خوشي هست كه آدم را اميدوار مي كند. در خبرها آمده بود كه امام جمعه «دلوار» از شهرستانهاي استان بوشهر در يك ابتكار جالب، به تبليغ و ترويج ازدواج آسان پرداخته است. او با برگزاري مراسم ازدواج و حضور جوانها و خانواده هايشان در نماز جمعه موفق شده است، با جذب كمكهاي فراوان نيكوكاران و مسؤولان و نيز با دادن كمكهاي بلاعوض به زوجهاي جوان زمينه حضور آنها را در ابتداي زندگي مشتركشان در آيين الهي نماز جمعه فراهم كند. گويا اين طرح جالب مورد استقبال جوانها و خيرين هم قرار گرفته است. اين ابتكار نشان مي دهد كه با همه سختي ها، راه ها بسته نيست، فقط بايد اندكي خلاقيت و همت داشت.