هابز خنده را جلوهی پیروزی میداند و آن را ناشی از غلبهیافتن فرد بر دیگران یا غلبهیافتن فرد بر گذشتهی خویش توصیف میکند
تاريخ انتشار: پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۱۶
نويسنده : ایگور کریچتافوویچ
مترجم : حمید پرنیان
افلاتون نخستین فیلسوفی بود که کوشید تا شوخی را بررسی کند. وی میگفت کسانی تمایل به خنده دارند که خودشان را داراتر و زیباتر و زیرکتر از آنچه هستند میدانند. افلاتون شوخی را پدیدهی منفیای میدانست، زیرا بنیانِ این احساس را بدنهادی و رشک میپنداشت؛ بهویژه خندهای که بر بدروزی و شوربختی کسِ دیگری زده شود یا خندهای که در پیِ دست-انداختنِ افرادِ فرودست زده شود. افلاتون ماهیتِ شوخی را توضیح نداد، اما برآیندش این بود که خنده میتواند پیآمدهای جدیای داشته باشد
توماس هابز که نژاد بشری را پیوسته در حال مبارزه برای کسب قدرت میدید، خنده را عاملی میدانست که به انسان جایگاه اجتماعی میدهد و وی را برتر از همتایایانش قرار میدهد، و عجیب نیست که پیروزی با کسی است که میخندد. هابز خنده را جلوهی پیروزی میداند و آن را ناشی از غلبهیافتن فرد بر دیگران یا غلبهیافتن فرد بر گذشتهی خویش توصیف میکند.
امانوئل کانت تاکید دارد که خنده زمانی زده میشود که فرد بداند دلواپسیاش بیهوده بوده است. از نظر کانت جوکی خوب است که چیزی را در نگاه اول حقیقی نشان دهد و بعد آن حقیقت را ناپدید سازد.
هربرت اسپنسر خنده را در موقعیت بررسی میکند و احساسهای مختلفی را در ایجاد خنده موثر میداند که لزوما خوشآیند نیستند (مانند خندههای هیستریک). اختلالات شدید عاطفی منجر به تشدید انرژی عصبی میشوند و این انرژی بهدنبال راه فرار میگردد. سادهترین راه فرار هم از طریق ماهیچههای دهان است و اگر انرژی عصبی نتواند از طریق دهان خارج شود منجر به تشنج میشود.
اما اسپنسر مکانیسم خندهای را توضیح میدهد که در واکنش به امر کمیک زده میشود. وی میگوید امر کمیک دلالت بر «عدم تجانس» دارد؛ مثلا ما انتظار داریم که سگ درنده و پرخاشگر سگی با جثهی بزرگ باشد اما در یک موقعیت کمیک آن سگ را با جثهای کوچک نشانمان میدهند.
آرتور شوپنهاور «تئوری پوچی» را پیش میکشد. خنده، از نگاه شوپنهاور، زمانی زده میشود که بفهمیم میان توقع فیزیکی از یک چیز و مفهوم انتزاعی آن چیز عدم تجانسی برقرار است. یعنی از دید شوپنهاور، همین که متوجه شویم رابطهی بین مفهوم و واقعیتِ یک چیز، پوچ و ناهماهنگ است میخندیم. اما شوپنهاور بین پوچیهایی که خندهدار هستند و پوچیهایی که خندهدار نیستند تمایزی قائل نمیشود.
زیگموند فروید و پیرواناش سهم مهمی در تحلیل شوخی داشتهاند. فروید مینویسد: «شوخی، ابزاری برای کسبِ خوشی و لذت است. ... اگر ما در شرایطی باشیم که وسوسه شویم تا از تاثیرات دردناکِ عاداتمان رها شویم و انگیزههایی هم ما را برانگیزانند که این تاثیرات دردناک را سرکوب کنیم، آنگاه ما در موقعیت شوخی قرار گرفتهایم.» یعنی از دید فروید جوک زمانی رخ میدهد که خودآگاه به اندیشهها و احساسات ممنوعهای اجازهی مطرحشدن بدهد که جامعه سرکوبشان کرده است؛ اما دیدگاه فروید بعدها توسط پیرواناش بسط داده شد؛ فِلاگِل بر اهمیت سنتهای فرهنگی و جایگاه گروههای اجتماعی تاکید میکند. رهاساختنِ انرژی مربوط به شوخی و خنده همان شکستنِ تابوهای اجتماعی است.
برخی دیگر از پیروان فروید، خنده را مکانیسم دفاعیای میدانند که در برابر تابوها عمل میکند؛ فرد وقتی میخندد، در واقع بر ترسی که از پدر و مادر و حکومت و امورجنسی و تجاوز دارد غلبه میکند. و یا برخی دیگر خندیدن را روشی برای آزادسازی انرژی و همچنین روشی برای بازگشتن به تجربیات دوران کودکی میدانند.
لوین تاکید دارد که شوخی و خنده صرف نظر از اینکه معطوف به چه چیزی هستند، همیشه دربردارندهی سلطهگری و تجاوزگری است. اما ایستمن با نمونهآوردن قصههای کودکان تئوری سلطهگری و تجاوزگری را نقد میکند و خاستگاه برخی از شوخیها را تمایل انسانها به گریختن از واقعیت ناخوشآیند و نامطلوب میداند.