تيترآنلاين - «آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت» از مثلهاي بسيار معروفي است كه داستانش در كتاب وزين كليله و دمنه چنين نقل شده است: «آوردهاند كه مردي پارسا با بازرگاني ـ كه روغن گوسفند و شهد ميفروخت ـ همسايه بود. بازرگان هر روز از بضاعت خويش براي قوت روزانه زاهد چيزي ميفرستاد. زاهد از قوت روزانه مرحمتي مقداري را در سبويي ميكرد و به كناري ميگذاشت. تا اينكه سبو پر شد.
روزي از روزها كه به سبوي پر نگاه ميكرد، با خود گفت: اگر اين شهد و روغن را به ده درم بفروشم و با پولش پنج گوسفند بخرم، هر پنج گوسفند بزايند و از زايش آنها گلهاي فراهم آيد و مرا پشتيبان باشد، بعد زني از خاندان اشراف بگيرم، بيشك پسري آورد كه نام نيكش نهم و علم و ادبش آموزم و اگر تمرد كند بدين عصا ادبش كنم. اين حرف آخرش چنان او را منقلب كرد كه ناگهان عصا بر گرفت و از سر غفلت بر سبوي آويخته زد. در حال، سبو بشكست و شهد و روغن درون آن فرو ريخت.»
مشابه اين مثل باز هم در فرهنگ كوچه و بازار هست. مثل آن مثل معروف «دنبه را گربه برد» كه مولانا جلالالدين آن را در ضمن داستاني اين طور بيان كرده است: مردي نادار دنبهاي يافته بود و با آن هر روز سبيل خود را چرب ميكرد و به ميان مردم ميرفت و دست بر سبيل خود ميكشيد تا چنين بدانند كه او نيز از غذاي چرب و شيرين خورده است؛ تا كه روزي از روزها كه باز ميان مردم رفته بود و خودنمايي ميكرد، فرزند خردسالش دوان دوان آمد و...
گفت: آن دنبه كه هر صبحي بدان
چرب ميكردي لبان و سبلتان
گربه آمد ناگهانش در ربود
بس دويديم و نكرد آن جهد، سود
آري؛ آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت و آن دنبه را گربه برد؛ مثلهايي است كه امروزه نيز در زبان مردم اين مرزوبوم ساري و جاري است و وقتي مصداق پيدا ميكند كه با سپري شدن وضعي، وضع بدتر و سختتري جايگزين آن شود.
اين مثلها، همانندهاي مشابه هم دارند كه بعضي از آنها عبارتند از: آن كه فيل ميخريد رفت./ آن دكان برچيده شد/ آن ممه را لولو خورد./ آن دخترها را گاو خورد./ آن كاروان كوچيد./ و...
نظرات بينندگان: ۲ نظر انتشار يافته ۰ نظر در صف انتشار ۰ نظر غيرقايل انتشار
۱۳۸۹-۰۵-۲۷ ۰۸:۳۰:۲۱
تفسير برخي صحبتهاي سياسيون بود يا همينطوري نوشتيد (914)
در ج این خواننده : اخه از ضرب المثل صد سال پیش اونم با اینهمه قدمت و زیبایی، مفهوم و بار معنایی فقط به سیاست و حرف های سیاسی صد من یه غازه این دروغگوها رسیدی!؟ (29001)