نويسندگان عاشق فوتبال
10 تير 1389 ساعت 12:59
پائولو كوئيليو: بين فرهنگ ما برزيليها و ايرانيها شباهتهاي بسياري وجود دارد. البته فوتبال ما خيلي از شما بهتر است.
تيترآنلاين - علاقه به فوتبال نه سن و سال ميشناسد و نه سمت و توانايي، خيليها از چهرههاي عالم سياست، ادبيات يا سينما عاشق فوتبال هستند و بيشتر از مردم عادي اين ورزش و ماجراهاي آن را دنبال ميكنند.
به گزارش تيترآنلاين، روزنامه جام جم، اين هفته به مناسبت جام جهاني فوتبال و گرم شدن رقابتهاي آن به سراغ چهرههاي ادبي كه عاشق اين ورزش پر طرفدار هستند رفته تا امثال يوسا و كامو ساراماگو و... كه از چهرههاي مطرح دنياي ادبيات هستند چه نظري در مورد اين ورزش هيجان انگيز دارند.
جامجهاني امسال البته با مرگ يكي از اين نويسندههاي طرفدار فوتبال هم همراه شد. ژوزه ساراماگو در همين ايام با زندگي خداحافظي كرد و هنر نمايي فوتباليستهاي پرتغالي را در اين جام نديد.
پول در برابر شوق فوتبال هيچ است
يوسا يكي از آن عشق فوتبالهاست. اين نويسنده مشهور آمريكاي لاتين كه بيش از هر چيز به سياست علاقه دارد و در داستانهايش به اشكال مختلف، وضعيت سياسي آمريكاي لاتين را بازتاب ميدهد، به چيزهاي ديگري هم كه بر فرهنگ آمريكاي لاتين تاثير ميگذارند، اهميت ميدهد. به همين دليل نبايد تعجب كنيم اگر بدانيم او كه ساكن اسپانياست و در مادريد زندگي ميكند به عنوان گزارشگر رسمي پرو، مسابقات فوتبال جام جهاني 1982 راكه در اسپانيا برگزار ميشد، پوشش داده باشد.
طبيعتا خيلي از آنها كه در ورزشگاه بودند، اين مرد جا افتاده را كه آن موقع 50 سال داشت و موهايش جوگندمي شده بود و مثل هميشه شيك و خوشپوش پاهايش را روي هم انداخته بود و داشت گزارش تهيه ميكرد، نميشناختند، اما بودند آدمهايي كه با ديدن چهره او در تلويزيون در يك گوشه ديگر دنيا جيغي از تعجب بكشند و بگويند: «هي! يوسا در نيوكمپ چه كار ميكنه؟»
يوسا در يادداشتهايي كه از اين مسابقات نوشته، اول از همه به آلبر كامو استناد كرده، چون او به عنوان نويسندهاي كه يك نسل از آنها جلوتر بود و نقش مهمي در انديشههاي اگزيستانسياليستي داشت، خيلي به فوتبال اهميت ميداد.
يوسا نوشته است: «آلبركامو كه بهترين درسهاي اخلاقيات را نه در كلاسهاي درس دانشگاه، بلكه در ميدانهاي بازي فوتبال آموخته است، مطمئنم كه هوادار سرسخت فوتبال بود و دوست داشت كه به ديدن استاديوم نيوكمپ بارسلونا بيايد، همان طور كه من امروز صبح در آستانه افتتاح مراسم جام جهاني آمدهام... چند سال پيش شنيدم كه روبرتو داماتا، انسانشناس برزيلي سخنراني درخشاني كرد و گفت كه محبوبيت فوتبال، ميل ذاتي مردم را به قانونمندي، برابري و آزادي بيان ميكند. استدلالش هوشمندانه و جالب بود. به قول او مردم، فوتبال را نماينده جامعه كوچكي ميدانند كه قوانين ساده و روشني بر آن حاكم است كه همه آن را ميفهمند و مراعات ميكنند و اگر نقض شود براي گناهكار مجازات فوري در نظر گرفته ميشود. زمين بازي فوتبال، گذشته از اين كه زمينهاي عادلانه است، جايي است مساوات طلب كه هر نوع سليقه شخصي و امتياز را حذف ميكند. در اينجا و در اين چمن كه خطهاي سفيد آن را مشخص كرده است، هر كس آن طور كه هست بنا به مهارتش، ايثار، ابداع و كارايياش ارزيابي ميشود. وقتي نوبت به گلزدن و هلهله و سوت تماشاگر ميرسد نام، پول و نفوذ هيچ كدام به حساب نميآيد. در نتيجه همين است كه جماعت زيادي را در سراسر جهان به شوق ميآورد، به سوي زمين بازي ميكشاند، با اشتياق فراوان پاي تلويزيون مينشاند و بر سر بتهاي فوتبال به جنگ و دعوا واميدارد.
... اين مطالب را روي يك صندلي در نيوكمپ چند دقيقه پيش از شروع بازي آرژانتين و بلژيك مينويسم. همه چيز وفق مراد است، آفتاب تابان، آسمان صاف، جمعيتي رنگارنگ كه پرچمهاي اسپانيا، آرژانتين و عده كمي بلژيك را تكان ميدهند، آتشبازي پرجنجال، جشن، محيط پرنشاط و...».
فوتبال ما از شما بهتر است
پائولو كوئيليو، نويسنده برزيلي هم با فوتبال يك پيوند عميق دارد و شايد همه حكايتها و آموزههاي اخلاقي كه در ادبيات كوئيليو حسابي به چشم ميخورد برگرفته از حس عدالتي باشد كه به نوعي در فوتبال چهره ميكند.
كوئيليو كه عاشق داستانسرايي است و آن را پلي ميان واقعيت و احساسات دروني بشر ميداند، ميگويد با داستان ميتواند همهچيز را به هم پيوند بدهد.
او در سفري كه چند سال پيش به ايران داشت در حالي كه اذعان كرد رمان مشهور «كيمياگر» را بر مبناي داستاني از مولوي نوشته، گفت قبول دارم كه ايرانيان مردمي بسيار با فرهنگ هستند. بين فرهنگ ما برزيليها و ايرانيها شباهتهاي بسياري وجود دارد. البته فوتبال ما خيلي از شما بهتر است. با اين حال كوئيليو پذيرفت كه شعر ما از شعر آنها بهتر است و مجبور شد تاييد كند كه شعر از فوتبال هم مهمتر است.
با اين حال كوئيليو از برزيل ميآيد، از سرزمين قهوه، سامبا و فوتبال كه پرچم آن را همه دنيا شايد بيش از هر چيز به خاطر اين كه در مسابقات فوتبال پيروزمندانه به اهتزار درميآيد ميشناسند؛ همان پرچم سبز و زرد را كه رنگ آفتاب و ساحل و جنگلهاي استوايي اين كشور است... با وجود اين كه برزيل اكنون به عنوان پنجمين كشور بزرگ دنيا و نهمين اقتصاد جهان شناخته شده و افتخار ميكند كه پس از سالها حكومت بسته نظامي، حالا يكي از دموكراسيهاي جهان است، بيش از هر چيز با فوتبال شناخته ميشود. تب فوتبال يكي از علائم مشخصه اين كشور بزرگ است و سمبل آن هم «پله» است. حتي رئيسجمهور برزيل كه اين روزها ما او را كمي بيشتر از قبل ميشناسيم، وقتي ميخواهد شعاري عمومي بدهد ميگويد: «مردم براي قهرماني در جام جهاني متحد شويد» اينجاست كه زندگي پائولو كوئيليو به عنوان يكي از مظاهر اين كشور عجيب با فوتبال گره ميخورد.
پائولو كوئيليو كه زندگي غريبي را طي كرد تا به اينجايي كه هست رسيد و با همه رنجي كه براي متفاوت بودنش با آن روبهرو شد، توانست اين قصهها را خلق كند، نميتواند از فوتبال دور باشد. او كه با كتاب «كيمياگر» به ركوردهايي دست يافت كه كمتر نويسندهاي حتي ميتواند تصورش را بكند، عنوان پرفروشترين كتاب پرتغالي زبان را كسب كرد و براي ترجمه به بيشترين زبانهاي دنيا در كتاب ركوردهاي گينس ثبت شده و به اين افتخار ميكند كه «كيمياگر» كتاب محبوب بسياري از بازيكنان تيم ملي برزيل در جام جهاني 1998 بود. او كه سابقه نوشتن درباره فوتبال را دارد و در جام جهاني 1998 براي يك روزنامه فرانسوي مقالههايي در تحليل فوتبال مينوشت، در دوره قبل براي تماشاي ديدار افتتاحيه و بازيهاي برزيل به آلمان رفت، زيرا او مثل همه برزيليها عاشق فوتبال و تيم ملي كشورش است و در آغاز هر جام جهاني لحظه شماري ميكند تا اين دور شروع شود و او يك بار ديگر ببيند كه 11 مرد زرد و سبزپوش، پرچم كشورش را با افتخار بالا ميبرند.
او ميگويد فوتبال استعارهاي است بزرگ و جام جهاني مثالي بزرگ از اشتراك تجربيات است و تاكيد ميكند كه مردم برزيل با عشق به موسيقي و فوتبال به دنيا ميآيند، اما براي خود او زندگي و فوتبال دو موضوع كاملا متفاوت هستند. كوئيليو با وجود اين كه انساني شكيبا و ميانهروست و با عرفان خاص خودش زندگي ميكند، اما در مورد فوتبال و تيم ملي برزيل تعصب خاصي دارد و براي اوقات فراغت قبل از اين كه به موزه و تئاتر فكر كند، ترجيح ميدهد به تماشاي فوتبال برود.
كوئيليو فوتبال را يك هنر ميداند و آنقدر به اين باور دارد كه حتي در نشستهاي رسمي هم از اين زاويه به مسائل نگاه ميكند. او كه به عنوان يك چهره برجسته جهاني هر سال از مهمانان مجمع جهاني اقتصاد در داووس است، چند سال پيش براي صحبت درباره موضوع جلسه كه عنوانش «چيزي كه دنيا را به حركت درميآورد» بود، سراغ فوتبال رفت و در جمعي از اقتصاددانان بزرگ و برجسته دنيا و استادهاي اقتصاد مهمترين عامل شادابي در دنيا را فوتبال ناميد و گفت فوتبال در نهايت يك هنر است، چون ميتواند مردم را متحد كند، جشنهاي بزرگ به راه بيندازد و به انسان ياد بدهد كه بايد گروهي زندگي كند و به تفاوتهاي ديگري احترام بگذارد.
بنابراين جاي تعجب ندارد، اگر يكي از مهمترين خاطرات كوئيليو هم به فوتبال مربوط باشد. او وقتي 10 سال داشت به يكي از بزرگترين آرزوهايش رسيد و آن قهرماني تيم برزيل در جام جهاني 1958 بود. او ميگويد برزيل غرق در شادي بود و با وجود اين كه نيمه اول را يك بر صفر باختيم و فكر ميكرديم دنيا دارد به پايان ميرسد، نتيجه 5 بر 2 كه در آخر بازي به دست آمد براي همه برزيليها به يك خاطر جمعي تبديل شد و اين كشور را با تيم ملياش هم معنا كرد.
يكي از خاطرات تلخ كوئيليو هم به فوتبال برميگردد و آن جام جهاني 1970 است كه حضور پله و بازيهاي درخشان برزيل در مكزيك، باعث شد تا مردم برزيل كه در شرايط سخت استبدادي زندگي ميكردند، با فوتبال يك بار ديگر اتحاد ملي را تجربه كنند.
او در بازيهاي جام جهاني 1994 كه سرانجام برزيل با ضربات پنالتي قهرماني در برابر ايتاليا را به دست آورد، آنقدر هيجانزده و پريشان بود كه در وقت اضافي از پاي تلويزيون بلند شد و نتيجه بازي را از راديو شنيد و تازه روز بعد اين قدرت را به دست آورد كه بازي را دوباره نگاه كند.
او ميگويد هر چند به نظرم دروازهبان چهره شاخص يك تيم فوتبال است، اما اگر قرار بود فوتباليست باشم بيترديد در خط حمله بازي ميكردم. او كه از جواني، فوتبال بازي ميكرد مثل همه برزيليها در كوچههاي خاكي دنبال يك توپ ميدويد و عشقش پوشيدن پيراهن شماره9 بود.
كوئيليو براي كسب ميزباني المپيك 2016 در برزيل هم بسيار تلاش كرد و ديدن چهره او كه در كنار پله مثل بچهها شلوغ ميكرد و سعي داشت تا داوران را قانع كند كه برزيل بهترين گزينه براي برگزاري اين مسابقات است، ديدني بود. او براي جمعيتي كه در كپنهاگ گرد آمده بودند، توضيح داد كه براي مردم كشورش چقدر مهم است كه اين عنوان را به دست بياورند و به همه قول داد اگر برزيل اين ميزباني را بگيرد در آن سال اگر زنده باشد، كنار ساحل ريو معلق ميزند و روي سرش ميايستد تا خوشحالياش را نشان دهد. كوئيليو در كپنهاگ هم تاكيد كرد كه هدف ورزش تنها تغيير جسم نيست بلكه تغيير ذهن هم هست.
با فوتبال در اروپا مانديم
اورهان پاموك هم يكي از نويسندگان عشق فوتبالي است. او در زمان برگزاري رقابتهاي قهرماني يورو 2008 در مصاحبهاي كه با اشپيگل انجام داده بود، گفت فوتبال را سريعتر از واژهها ميداند. اين نويسنده برنده جايزه نوبل ادبي تركيه، زندگياش را به عنوان يك طرفدار فوتبال توصيف ميكند كه هميشه از مليتگرايي تركيه با ورزش به هيجان آمده و موجب شده تا كشورش با استفاده از ورزش به عنوان بخشي از اروپا در 50 سال گذشته محسوب شود.
پاموك كه همه مسابقههاي يورو 2008 را نگاه ميكرد، گفت از اين كه تيم تركيه در اين مسابقات حذف شد، خيلي متاثرم. او در حالي كه هنوز جزئيات مسابقه را به خاطر داشت گفت، وقتي «فنر باغچه» استانبول در حال بازي با چلسي در دور يكچهارم نهايي بود به خاطر عقب ماندن تيم فنر باغچه در نيمه دوم تلويزيون را خاموش كرد، چون برايش خيلي سخت بود كه ببيند بازيكنان تركيه با اين تلاش در پي كسب توپ باشند.
او كه در بچگي حسابي طرفدار فوتبال بود، در فاميلشان يك گرفتاري كامل را تجربه كرده، چون عمويش طرفدار تيم گالاتاسراي استانبول بود و بقيه طرفدار بشيكتاش و اين در حالي بود كه پدر پاموك در كنار خانوادهاش طرفدار فنرباغچه بود.
پاموك در بچگي اغلب با پدرش به استاديوم ميرفت و بد نيست بدانيد بزرگترين لحظههايي كه بهخاطر ميآورد، مربوط به صحنههاي گل نيست، بلكه زماني است كه بازيكنان پيش از شروع بازي وارد زمين ميشدند. او ميگويد اين بازيكنان به خاطر رنگ لباسشان كه زرد بود، به عنوان قناري ناميده ميشدند و دويدن آنها از هر گوشه، دقيقا مثل پرواز قناريها و واقعا شاعرانه بود.
نويسنده مشهور ترك ميگويد، طرفدار يك تيم بودن مثل اعتقاد به يك مذهب، چرا ندارد و خلاصه به چيزي اعتقاد داري. با اين حال او معتقد است يك بچه چيزهايي را از خانوادهاش ميگيرد. او ميگويد وقتي در استاديوم بود، هيچ چيز بيشتر از اين اذيتش نميكرد كه ناگهان ميديد وسط بازي دو نفر دارند درباره مسائل خانوادگي يا تجاري صحبت ميكنند.
او هميشه آدامس بادكنكي ميخريد تا عكس بازيكنان فنرباغچه را كه روي آن چاپ ميشد، جمع كند و اين مجموعه حالا به يك كلكسيون حسابي تبديل شده است. او ميگويد بخش مهمي از بچگياش را با تماشاي تصاوير فوتباليستها روي كاغذهاي كوچك آدامس بادكنكي گذرانده است.
پاموك هرگز در يك كلوپ ورزشي بازي نكرده، اما در كوچهها و خيابانهاي استانبول قبل و بعد از رفتن به مدرسه پا به توپ ميشده. او ميگويد استعداد فوتبال را داشت اما هيچ وقت يك بازيكن شاخص در ميان دوستانش نبود. پاموك از تخيل موجود در فوتبال لذت ميبرد و با آن تخيلات خودش را قهرمان تصور ميكرد. او در تخيلات كودكياش فنر باغچه را در حالي مجسم ميكرد كه در جام قهرماني اروپا بازي ميكند و خودش با وجود اين كه بچه بود در دقيقه 89 شوت گل را ميزد.
او ميگويد با فوتبال به جامعه وارد شد و معني زندگي جمعي را آموخت و اولين بازيهايش را با برادرش كه يك سال و نيم از او بزرگتر بود، روي فرش اتاق پذيرايي انجام داد.
پاموك با وجود اين كه در بعضي از آثارش به فوتبال اشاره كرده و مثلا در «كتاب سياه» كه سال 1990 منتشر كرد، درباره مردي ميگويد كه از راديو در حال گوش كردن به مسابقه تركيه و انگلستان است، اما اين كه به طور مشخص درباره فوتبال بنويسد را قبول ندارد چون امكان اين كار در ادبيات وجود ندارد، زيرا ادبيات بر مبناي واژهها استوار است و فوتبال يك چيز كاملا تصويري است كه با ديدن تجسم پيدا ميكند و نوشتن درباره فوتبال بيشتر حالت روزنامهنگارانه دارد.
پاموك معتقد است، فوتبال در جهان امروز جايگاه خاصي دارد همانطور كه ديكتاتور سابق پرتغال، آنتونيو سالازار از فوتبال براي كنترل كشور استفاده ميكرد. اما او اعتقاد دارد بازي بايد به عنوان وسيلهاي براي رسيدن به صلح براي توده مردم جا بيفتد و به عنوان چيزي فراتر از برتريطلبي، موجب تقويت مليت شود.
او ميگويد، از فوتبال ميشود آموخت كه مردمي با رنگ پوست متفاوت در دنيا زندگي ميكنند، اما در چيزهاي ديگر با هم برابرند. از فوتبال همچنين ياد ميگيريم كه در يك تيم هرچند بازيكنان به تنهايي ممكن است ضعيف باشند، اما ميتوانند با داشتن يك حس مشترك پيروز شوند و اين كه حمله فيزيكي به ديگري در هنگامي كه احساس ضعف ميكنيم، عادلانه نيست.
لحن فوتبالي خوب است
كازوئو ايشيگورو، نويسنده 55 ساله ژاپني كه همين چند روز پيش در يك جشنواره ادبي حضور داشت از صحبتهاي پس از بازي بازيكنان و مربيان فوتبال دفاع كرد.
ايشيگورو كه با «بازمانده روز» جايزه بوكر را گرفته در نشست ادبي اين جشنواره وقتي از او درباره آخرين اثرش ـ كه يك مجموعه داستان به عنوان «شبانهها» است و بيشتر به موضوع موسيقي مربوط ميشود ـ پرسيدند، بدون مقدمه به فوتبال پرداخت. او در پاسخ يكي از پروفسورهاي زبان انگليسي در دانشگاه لندن درباره استفاده از اصطلاحاتي چون «راستش را بخواهيد» و «اگر بخواهم منصفانه بگويم» كه بيشتر در فرهنگ بازيكنان فوتبال استفاده ميشود و در زبان ادبي جايي ندارد، گفت بسياري از اصطلاحاتي كه بازيكنان فوتبال استفاده ميكنند، جذاب و زيبا هستند. او اصطلاح «در پايان» را واژهاي عميق و سرشار از اندوهي صبورانه ناميد كه شرايط بشر را خيلي خوب توصيف ميكند.
او تاكيد كرد كه استفاده از اين واژهها ممكن است نشان بدهد كه نويسنده به طبقه پايين اجتماع تعلق دارد، اما مهم اين است كه نگذاريم واژهها دست و پايمان را ببندند.
فوتبال فلسفي
آنتونيو گرامشي شايد ورزشيترين متفكري باشد كه درك عميقي از بازي زيبا داشت. پيش از اين كه او با پيراهن سياه موسوليني دستگير شود و شروع به نوشتن «نامههاي زندان» بكند، در روزنامه اجتماعي آوانتي نهتنها نقد تئاتر مينوشت، بلكه گزارشهاي عجيبي درباره فوتبال مينوشت و فوتبال را به عنوان مدلي براي جامعه فردگرايانه بررسي ميكرد. او جايي نوشته بود: فوتبال طرح مطالبات، رقابت و كشمكش است، اما با قانون نانوشتهاي از بازي عادلانه تنظيم ميشود. در دور قبل تيم انگليس اين نقل قول را با خطي خرچنگقورباغه در بالاي رختكن بازيكنانش نوشته بود و بدون شك ميخواست به آنها يادآور شود كه از گرفتن هرگونه كارت زرد و قرمز بايد اجتناب كنند.
بيدرنگ فوتبال!
آلبر كامو كه امسال دقيقا 50 سال از مرگش ميگذرد، در سال 1913 به دنيا آمد. كامو پدرش را اصلا نديد چون يك سال بعد از تولد او در جريان جنگ جهاني زندگي را بدرود گفت و همين باعث شد تا او در فقر بزرگ شود. كامو عاشق فوتبال بود و در پست دروازهباني تيم دانشگاه بازي ميكرد اما ابتلا به سل در سال 1930 باعث شد تا او براي هميشه از فوتبال دست بكشد.
سالها بعد چارلز پونسه يكي از دوستان كامو از او سوالي پرسيد كه خيلي جاها نقل شده و آن اين بود كه او فوتبال را بيشتر دوست دارد يا تئاتر را؟ و كامو جواب داده بود « فوتبال، بدون درنگ». اين انتخاب براي كامو كه يكي از چهرههاي مهم روشنفكر قرن بيستم محسوب ميشود، بسيار مهم است. كامو وقتي در دانشگاه الجزاير درس ميخواند در پست دروازهباني بازي ميكرد و در دهه 30 توانست با اين تيم دو قهرماني را در جام قهرماني آفريقاي شمالي به دست آورد. او حس مشترك تيمي، تلاش برادرانه و هدف مشترك را بسيار تحسين و در يادداشتهايش هم هميشه بازيكنان فوتبال را با شور و اشتياق تشويق ميكرد. او از 17 سالگي اين عشق را در وجودش كشف كرد و با وجود بيماري سل كه بعدها او را بستري كرد تا آنجا كه توانست به فوتبال پرداخت. وقتي در دهه 50 از او درباره واژههاي تاثيرگذاري كه در دانشگاه الجزاير با آنها روبه رو شده بود، سوال شد جواب كامو اين بود: «با گذشت سالهاي زيادي كه در خلال آنها خيلي چيزها ديدم، آنچه بايد بگويم حتما درباره حس وظيفه و اخلاقيات يك مرد است كه آن را از بازي فوتبال در دانشگاه الجزاير به دست آوردم». كامو كه بهعنوان يك اگزيستانسياليست شناخته ميشود، اصلا انگار دروازهبان به دنيا آمده بود و هرگز شادتر از زماني نبود كه جلوي دروازه ميايستاد.
كامو در مقالههاي اوليهاش هم بسيار به اين روح بازي جوانمردانه، شجاعت و داشتن ارزشهاي اخلاقي در برابر دوستان تاكيد ميكرد. او اعتقاد داشت آنچه با عقايد سياسي و مذهبي سعي ميشود به ما منتقل شود، خيلي پيچيدهتر از آن چيزي است كه به آن احتياج داريم و اين سيستم اخلاقي را ميتوانيم با ورزش به دست بياوريم.
فوتبال را دير شناختم
گونتر گراس هم سال 2006 در مصاحبه با يك روزنامه آلماني گفته بود فكر ميكند مثل آلبر كامو، آنتونيو گرامشي و ژان بودريارد جزو آن دسته از روشنفكران چپ است كه ميتوانند با پاهايشان بهتر از مغزشان فكر كنند.
گونترگراس به عنوان يكي از مشهورترين نويسندگان آلماني هم از پرداختن به فوتبال غافل نبوده، با اين حال او در دور قبلي بازيها كه در آلمان برگزار شد، نتوانست جلوي خودش را بگيرد و به روح تجاري كه وارد فوتبال شده، اعتراض كرد. البته او دوباره يادآوري كرد كه به طور سنتي بايد در جناح چپ بازي كند. گراس برنده جايزه نوبل ادبيات در سال 1999 گفت: از نقش بزرگي كه پول در بازيهاي امروز بازي ميكند، بيزار شده و حالش به هم ميخورد. «او گفت به نظرم اين بخش تجاري فوتبال خيلي دردسر ساز است. ديگر رقابت منصفانه در كار نيست». او اين تلاشها براي كسب قهرماني را خستهكننده ناميد و از سياستي كه بر بدنه فيفا حاكم است، شكايت كرد و آن را تنها موجب شلوغ شدن آلمان ناميد. او گفت مطمئن شده كه ديگر فوتبال يك ورزش براي مردم نيست و يك تلاش بزرگ تجاري است.
گراس، نويسنده اثر «طبل حلبي» و رمانهاي ديگري در سبك رئاليست جادويي گفت: هر چند در زندگياش دير به طرفدار فوتبال بدل شد، اما از وقتي پسر 6 سالهاش برونو شروع به بازي در كلوپ محلي كرد، او هم به فوتبال علاقهمند شد.
گراس از طرفداران سوسيال دموكراتهاي آلمان و از دوستان نزديك صدر اعظم پيشين گرهارد شرودر است كه خودش از فوتباليستهاي آماتور است. گراس، طرفدار تيم سنت پائولي است و الكساندر ايشويلي كه در پست فوروارد بازي ميكند، بازيكن مورد علاقه اوست. گراس درباره او هم نظر عجيبي دارد و ميگويد: «او به طرز خاصي با افسردگي بازي ميكند و حتي وقتي گل هم ميزند، حالتش تغيير نميكند».
مترجم: سارا جديدي
منبع: گاردين، آبزرور، گل، اشپيگل، نيويورك تايمز
کد مطلب: 520
آدرس مطلب: http://titronline.ir/vdcakwnm149nu.5k4.html?520